انگل
[اَ گُ] (اِ)(1) انگشت. و انگولک و انگولک کردن از همین کلمه انگل انگشت است. (یادداشت مؤلف).
- اردشیر درازانگل؛ بهمن پسر اسفندیار بود... و نام او اردشیر بود کی اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروف است و او را درازدست نیز گویند. و بروایتی درازانگل از بهر آن گفتند که غارت به دور جایگاه کردی در جنوب و مشرق و روم. (مجمل التواریخ).
(1) - انگل = انگول = انگیل = انگوله = انگیله، زازا engeleقسمت علیای بازو، ماز. ندرانی engel، یونانی xalea، زبان سیمری angellبازو، ساق. (از فرهنگ فارسی معین).
- اردشیر درازانگل؛ بهمن پسر اسفندیار بود... و نام او اردشیر بود کی اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروف است و او را درازدست نیز گویند. و بروایتی درازانگل از بهر آن گفتند که غارت به دور جایگاه کردی در جنوب و مشرق و روم. (مجمل التواریخ).
(1) - انگل = انگول = انگیل = انگوله = انگیله، زازا engeleقسمت علیای بازو، ماز. ندرانی engel، یونانی xalea، زبان سیمری angellبازو، ساق. (از فرهنگ فارسی معین).