انگشته
[اَ گَ / گِ تَ / تِ] (اِ)برزیگری را گویند که صاحب ثروت بود و کارکنان بسیار داشته باشد(1). || سوداگر صاحب سرمایه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج).
(1) - انگشت نیز صورتی دیگر از آنست :
بباغ لاله در، دهقان انگشت
بنفشه می درود و لاله می کشت. نظامی.
و ممکن است که این کلمه آن کِشت باشد.آن زرع. و سروری این شعر را شاهد انگشت بمعنی زغال آورده!! (یادداشت مؤلف).
(1) - انگشت نیز صورتی دیگر از آنست :
بباغ لاله در، دهقان انگشت
بنفشه می درود و لاله می کشت. نظامی.
و ممکن است که این کلمه آن کِشت باشد.آن زرع. و سروری این شعر را شاهد انگشت بمعنی زغال آورده!! (یادداشت مؤلف).