انگشته
[اَ گُ تَ / تِ] (اِ) انگشته و مذری و پنج انگشت، افزاری که برزگران دانه و کاه را بدان بباد بر دهند تا از هم جدا شود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص77). آلتی باشد از چوب مانند پنجهء دست و دسته نیز دارد که برزیگران خرمن کوفته شده را بدان بباد دهند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). چهارشاخ. افشون. هسک. (فرهنگ فارسی معین). اوشین. (ناظم الاطباء) :
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب
انگشتهء(1) او را نه عدد بود و نه مره.رودکی.
از گواز(2) وتش و انگشتهء بهمان [ و فلان ]
تا تبر زین و دبوسی(3) و رکاب کمری.
کسایی (از لغت فرس اسدی).
|| انگشتوانه. (آنندراج). و رجوع به انگشتوانه شود.
(1) - ن ل: انگشبه و به معنی برزیگر صاحب ثروت هم ایهام دارد. رجوع به انگشبه و انگَشته یا انگِشته شود.
(2) - ن ل: گر از. (از یادداشت مؤلف).
(3) - ن ل: دو دستی. (از یادداشت مؤلف).
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب
انگشتهء(1) او را نه عدد بود و نه مره.رودکی.
از گواز(2) وتش و انگشتهء بهمان [ و فلان ]
تا تبر زین و دبوسی(3) و رکاب کمری.
کسایی (از لغت فرس اسدی).
|| انگشتوانه. (آنندراج). و رجوع به انگشتوانه شود.
(1) - ن ل: انگشبه و به معنی برزیگر صاحب ثروت هم ایهام دارد. رجوع به انگشبه و انگَشته یا انگِشته شود.
(2) - ن ل: گر از. (از یادداشت مؤلف).
(3) - ن ل: دو دستی. (از یادداشت مؤلف).