انگشت نما
[اَ گُ نَ / نِ / نُ] (ن مف مرکب) هر چیز آشکار و نمودار. نموده شدهء به انگشت. و هر چیز مشهور و معروف بخصوص در بدی. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که بخوبی یا بدی مشهور خلق شود و او را بیکدیگر نمایند. (انجمن آرا). مشارالیه بالبنان. (آنندراج). کامل و اشهر و رسوا. (غیاث اللغات). مشار با لبنان. عَلَم. مشتهر. مشهور ببدی. (یادداشت مؤلف) :
بر عارض لاله رنگ آن سرو روان
آن نیست نشان آبله گشته عیان
در شهر بخوبی شده انگشت نما
زآسیب اشاره بر رخش مانده نشان.
کمال اسماعیل (از انجمن آرا).
بدر فلک فضلی و در هر هنر و فضل
انگشت نمای همه عالم چو هلالی.سوزنی.
و در معارف و حقایق انگشت نما بود.
(تذکره الاولیاء ج2 ص337).
انگشت نمای خلق بودم
مانند هلال از آن مه تام.سعدی.
انگشت نمای خلق بودن
زشت است ولیک با تو زیباست.سعدی.
سر انگشت تحیر بگزد عقل بدندان
چون تأمل کند آن صورت انگشت نما را.
سعدی.
نه من انگشت نمایم بهواداری کویت
که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت.سعدی.
ای که انگشت نمایی بکرم در همه شهر
وه که در کار غریبان عجبت اهمالی است.
حافظ.
آن روز که مه شدی نمیدانستی
کانگشت نمای عالمی خواهی شد.
(از انجمن آرا).
- انگشت نما گشتن؛ مشهور شدن :
بی ریاضت نتوان شهرهء آفاق شدن
مه چو لاغر شود انگشت نما میگردد.
صائب (از آنندراج).
بگذر از نام که تا گل نکند رسوایی
حاتم انگشت نما گشت که نامی دارد.
سالک یزدی (از آنندراج).
و رجوع به مادهء بعد شود.
بر عارض لاله رنگ آن سرو روان
آن نیست نشان آبله گشته عیان
در شهر بخوبی شده انگشت نما
زآسیب اشاره بر رخش مانده نشان.
کمال اسماعیل (از انجمن آرا).
بدر فلک فضلی و در هر هنر و فضل
انگشت نمای همه عالم چو هلالی.سوزنی.
و در معارف و حقایق انگشت نما بود.
(تذکره الاولیاء ج2 ص337).
انگشت نمای خلق بودم
مانند هلال از آن مه تام.سعدی.
انگشت نمای خلق بودن
زشت است ولیک با تو زیباست.سعدی.
سر انگشت تحیر بگزد عقل بدندان
چون تأمل کند آن صورت انگشت نما را.
سعدی.
نه من انگشت نمایم بهواداری کویت
که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت.سعدی.
ای که انگشت نمایی بکرم در همه شهر
وه که در کار غریبان عجبت اهمالی است.
حافظ.
آن روز که مه شدی نمیدانستی
کانگشت نمای عالمی خواهی شد.
(از انجمن آرا).
- انگشت نما گشتن؛ مشهور شدن :
بی ریاضت نتوان شهرهء آفاق شدن
مه چو لاغر شود انگشت نما میگردد.
صائب (از آنندراج).
بگذر از نام که تا گل نکند رسوایی
حاتم انگشت نما گشت که نامی دارد.
سالک یزدی (از آنندراج).
و رجوع به مادهء بعد شود.