انقطاع
[اِ قِ] (ع مص)فروماندن در راه از قافله. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: انقطع به (مجهو). (از ناظم الاطباء). || سپری شدن آب چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفتن و سپری شدن آب چاه. (از اقرب الموارد). || بریده گشتن و گسستن رسن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (آنندراج) (از اقرب الموارد). انصرام. (تاج المصادر بیهقی). || (اصطلاح علم مناظره) اختتام مبحث. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین کتاب شود. || (اِمص) قطع و بریدگی. (از ناظم الاطباء) : بسبب ضیق حال و قلت زاد و انقطاع امداد به جانب محمدآباد نشستند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص226). || انفصال. جدایی. مفارقت. گسستگی. (ناظم الاطباء). || تبتیل. از دنیا بریدن. حالت انقطاع، حالتی که در زهاد پیدا آید که از هرچه جز خدای تعالی است ببرند. حالتی که آدمی را دست دهد که از هر سببی گسسته تنها مسبب را بیند. (یادداشت مؤلف) :
علی القطع نپذیرم اقطاع شاهان
من و ترک اقطاع و پس انقطاعی.خاقانی.
علوی و سفلی نکردی در ضمیرم ره که بودی
انصراف از آن و اینم انقطاع از این و آنم.
ادیب السلطنهء سمیعی.
- انقطاع داشتن؛ بریدن از دنیا. تبتیل :
گر شدی عاشق دلا قطع نظر کن از دو کون
نیستی محرم به عشقش گر نداری انقطاع.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
- به انقطاع رسیدن؛ بریده شدن. قطع شدن :بعضی به گیاه و کشت سد رمق می کردند، از زروع و ریوع اطماع به انقطاع رسید. (ترجمهء تاریخ یمینی).
|| انقراض و نابودی. || توقف. (ناظم الاطباء).
علی القطع نپذیرم اقطاع شاهان
من و ترک اقطاع و پس انقطاعی.خاقانی.
علوی و سفلی نکردی در ضمیرم ره که بودی
انصراف از آن و اینم انقطاع از این و آنم.
ادیب السلطنهء سمیعی.
- انقطاع داشتن؛ بریدن از دنیا. تبتیل :
گر شدی عاشق دلا قطع نظر کن از دو کون
نیستی محرم به عشقش گر نداری انقطاع.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
- به انقطاع رسیدن؛ بریده شدن. قطع شدن :بعضی به گیاه و کشت سد رمق می کردند، از زروع و ریوع اطماع به انقطاع رسید. (ترجمهء تاریخ یمینی).
|| انقراض و نابودی. || توقف. (ناظم الاطباء).