انفکاک
[اِ فِ] (ع مص) زایل گردیدن کف پای شخصی از جای خود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زایل گردیدن پای از جای خود. (از اقرب الموارد). از جای بشدن عضو. (تاج المصادر بیهقی). از بند بیرون آمدن استخوان. از جا دررفتن. دررفتگی. (یادداشت مؤلف). یقال انفکت قدمه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گشاده شدن میان انگشتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گشاده شدن انگشتان. (از اقرب الموارد). || از هم جدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از هم جدا شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). انفصال. (از اقرب الموارد). جدا شدن. (ترجمان القرآن جرجانی). || آزاد گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزاد شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی) (از اقرب الموارد). یقال انفکت رقبه فلان من الرق. || ماانفک فلان قائماً؛ ای مازال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در این معنی از افعال ناقصه و ملازم نفی است. (از اقرب الموارد). || (اِمص) از هم جداشدگی. جدایی. (ناظم الاطباء).
- انفکاک قوی؛ (اصطلاح سیاسی) جدایی قوای فعالهء مملکت از یکدیگر، مث انفکاک قوای سیاسی از روحانی. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال: انفکاک شی ء از نفس محال است؛ قاعدهء فلسفی است که گوید هیچ چیز جز خود او نتواند بود. (از امثال و حکم مؤلف).
انفکاک علت از معلول محال است. (یادداشت مؤلف).
|| آزادشدگی و آزادگی. (ناظم الاطباء).
- انفکاک رقبه؛ رهایی از بندگی و آزادی. (ناظم الاطباء).
- انفکاک قوی؛ (اصطلاح سیاسی) جدایی قوای فعالهء مملکت از یکدیگر، مث انفکاک قوای سیاسی از روحانی. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال: انفکاک شی ء از نفس محال است؛ قاعدهء فلسفی است که گوید هیچ چیز جز خود او نتواند بود. (از امثال و حکم مؤلف).
انفکاک علت از معلول محال است. (یادداشت مؤلف).
|| آزادشدگی و آزادگی. (ناظم الاطباء).
- انفکاک رقبه؛ رهایی از بندگی و آزادی. (ناظم الاطباء).