اندیشمند
[اَ مَ] (ص مرکب) متفکر و در فکر و اندیشه فرورفته. (ناظم الاطباء). فکرمند و فکرناک. (آنندراج). متفکر. (یادداشت مؤلف). اندیشناک. غمگین. مضطرب. نگران : آن روز که حسنک را بر دار کردند استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود و اندیشمند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). آلتونتاش با وی بود اندیشمند تا در باب وی چه رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 78). غازی نیز برافتاد و این از من [ خواجه احمد حسن ] یاد دار و برخاست و بدیوان رفت و سخت اندیشمند بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230). || ترسان. که ترسد. (یادداشت مؤلف) : اجابت کردم [ معتصم ] و پس از این اندیشمندم که هیچ شک نیست که چون روز شود او را بگیرند [ بودلف را ]. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170).