اندوده
[اَ دَ / دِ] (ن مف)اندودکرده شده. (ناظم الاطباء). اندودکرده. انداییده. (فرهنگ فارسی معین).
- اندوده آستین؛ یعنی آستین برزده و ورمالیده. (شرفنامهء منیری)(1).
- اندوده پوست؛ آنچه پوستش را اندوده باشند :
چو خرما بشیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی دروست.
(بوستان).
|| تدهین شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روغن داده. مدهون. (از صحاح الفرس). || مطلا و مفضض شده. (ناظم الاطباء). زراندود. مموه. (یادداشت مؤلف) :
قلب اندودهء حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود.حافظ.
(1) - کذا و می نماید که اندرنوردیده باشد نه اندوده؟
- اندوده آستین؛ یعنی آستین برزده و ورمالیده. (شرفنامهء منیری)(1).
- اندوده پوست؛ آنچه پوستش را اندوده باشند :
چو خرما بشیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی دروست.
(بوستان).
|| تدهین شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روغن داده. مدهون. (از صحاح الفرس). || مطلا و مفضض شده. (ناظم الاطباء). زراندود. مموه. (یادداشت مؤلف) :
قلب اندودهء حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود.حافظ.
(1) - کذا و می نماید که اندرنوردیده باشد نه اندوده؟