اندمه
[اَ دَ مَ / مِ] (اِ) یاد آوردن بود غم گذشته را چون شوق. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495). بیاد آوردن غمهای گذشته. (از برهان قاطع) (از سروری) (از رشیدی) (از فرهنگ اوبهی) (از انجمن آرا) (از صحاح الفرس) (از آنندراج). یادآوری غمهای گذشته. (ناظم الاطباء). به اصطلاح امروزی درد دل گفتن. (از یادداشت مؤلف) :
بهترین یاران و نزدیکان همه
نزد او دارم همیشه اندمه(1).
رودکی. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495 و احوال و اشعار رودکی ج3 ص 1092).
(1) - در آنندراج و انجمن آرا: نزدشان آرم شریک اندمه. در رشیدی و سروری بجای آرم، دارم است و در یادداشتی از مؤلف؛ نزدشان آمد شریک اندمه.
بهترین یاران و نزدیکان همه
نزد او دارم همیشه اندمه(1).
رودکی. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495 و احوال و اشعار رودکی ج3 ص 1092).
(1) - در آنندراج و انجمن آرا: نزدشان آرم شریک اندمه. در رشیدی و سروری بجای آرم، دارم است و در یادداشتی از مؤلف؛ نزدشان آمد شریک اندمه.