اندروا
[اَ دَ] (ص مرکب)(1)سرنگون آویخته و واژگون. (برهان قاطع) (هفت قلزم). آویخته و نگونسار. (غیاث اللغات). سرنگون و آویخته و باژگونه. (مؤید الفضلاء). معلق. آویخته. (از فرهنگ رشیدی) (فرهنگ فارسی معین). نگون آویخته. (فرهنگ سروری). سرنگون و سر فروافکنده و واژگون و معلق. (ناظم الاطباء). نگون آویخته و آویختهء باژگونه کرده. (شرفنامهء منیری). سرنگون و آویخته. (جهانگیری) :
چو نه گنبد همی گویی ببرهان قیاس آخر
چه گویی چیست از بیرون این نه گنبد خضرا
اگر بیرون خلاگویی خطا باشد که نتواند
بدو در صورت جسمی بدینسان گشته اندروا.
ناصرخسرو.
ای شاه عجم تو زیر ران آری
رخشی که نخواندش خرد عجما
پرورده تنی چو کوهی اندر تن
بر رفته سری چو نخلی اندروا.مسعودسعد.
ترا نوالهء چرب از کجا دهد گردون
که هست کاسهء او سرنگون و اندروا
مجیربیلقانی.
ای که از هر سر موی تو دلی اندرواست
یکسر موی ترا هر دو جهان نیم بهاست.
کمال الدین اسماعیل.
همچو قندیل دل دشمن از آن اندرواست
اثیر اومانی.
|| در هوا. (فرهنگ فارسی معین). آنکه میان زمین و آسمان یعنی در فضاست بی اتکاء بجایی و تعلیق از جایی. (یادداشت مؤلف) :
برآمد نیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده
چو گردان گردبادی تندگردی تیره اندروا.
فرخی.
تا زمین است بقوت ثابت
تا سپهرست بدور اندروا.سیف اسفرنگ.
بحر که مایه ده هر سرمایه دار است در حوالی ولایتش (مازندران) کناره نشینی، ابر خفتان پوش که در دفع ضرر آفتاب از آن ریاض اندرواست.... (عنایت نامه ملک الکلام جلال الدین دهستانی نقل از جنگ خطی مورخ به 651). || سرگشته و حیران. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (هفت قلزم). سرگشته و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء). سرگشته و سرگردان. (جهانگیری). || (اِ مرکب) در فرهنگ زفانگویا به معنی حاجت نیز آورده و بدین معنی اندربایست و اندروای و بایست و تلنک و تلنه و دروا و دروای و نیاز و وایا و وایه مترادفند. (شرفنامهء منیری) (از فرهنگ سروری). آرزو و حاجتمندی. (برهان قاطع) (هفت قلزم). حاجت. (مؤید الفضلاء). حاجت و ضرورت. (فرهنگ رشیدی). آرزو و خواهش و احتیاج و حاجت. (ناظم الاطباء). و رجوع به اندروای و اندروایی و اندربای شود.
(1) - پهلوی andarvay (مرکب از اندر، حرف اضافه + وای) در اوستا vayu در پهلوی وای بمعنی باد، جمعاً یعنی در هوا. ویو در اوستا نام فرشتهء پاسبان هواست. در سانسکریت vayuدر پهلوی وای یا اندروای خوانده شده. در فرهنگهای فارسی دروای و اندروای معلق و آویخته دانسته شده و لغه درست نیست گویندگان پیشین گاه آنرا درست بکار برده بمعنی هوا گرفته اند، اندروای ناگزیر از واژه مرکب antara vayuآمده است. (از حاشیه برهان قاطع چ معین). سامانی گوید اندروا لغتی است در دروا به معنی نگونسار، مرکب از اندر معروف و وا به معنی مقلوب و باژگونه. (فرهنگ رشیدی).
چو نه گنبد همی گویی ببرهان قیاس آخر
چه گویی چیست از بیرون این نه گنبد خضرا
اگر بیرون خلاگویی خطا باشد که نتواند
بدو در صورت جسمی بدینسان گشته اندروا.
ناصرخسرو.
ای شاه عجم تو زیر ران آری
رخشی که نخواندش خرد عجما
پرورده تنی چو کوهی اندر تن
بر رفته سری چو نخلی اندروا.مسعودسعد.
ترا نوالهء چرب از کجا دهد گردون
که هست کاسهء او سرنگون و اندروا
مجیربیلقانی.
ای که از هر سر موی تو دلی اندرواست
یکسر موی ترا هر دو جهان نیم بهاست.
کمال الدین اسماعیل.
همچو قندیل دل دشمن از آن اندرواست
اثیر اومانی.
|| در هوا. (فرهنگ فارسی معین). آنکه میان زمین و آسمان یعنی در فضاست بی اتکاء بجایی و تعلیق از جایی. (یادداشت مؤلف) :
برآمد نیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده
چو گردان گردبادی تندگردی تیره اندروا.
فرخی.
تا زمین است بقوت ثابت
تا سپهرست بدور اندروا.سیف اسفرنگ.
بحر که مایه ده هر سرمایه دار است در حوالی ولایتش (مازندران) کناره نشینی، ابر خفتان پوش که در دفع ضرر آفتاب از آن ریاض اندرواست.... (عنایت نامه ملک الکلام جلال الدین دهستانی نقل از جنگ خطی مورخ به 651). || سرگشته و حیران. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (هفت قلزم). سرگشته و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء). سرگشته و سرگردان. (جهانگیری). || (اِ مرکب) در فرهنگ زفانگویا به معنی حاجت نیز آورده و بدین معنی اندربایست و اندروای و بایست و تلنک و تلنه و دروا و دروای و نیاز و وایا و وایه مترادفند. (شرفنامهء منیری) (از فرهنگ سروری). آرزو و حاجتمندی. (برهان قاطع) (هفت قلزم). حاجت. (مؤید الفضلاء). حاجت و ضرورت. (فرهنگ رشیدی). آرزو و خواهش و احتیاج و حاجت. (ناظم الاطباء). و رجوع به اندروای و اندروایی و اندربای شود.
(1) - پهلوی andarvay (مرکب از اندر، حرف اضافه + وای) در اوستا vayu در پهلوی وای بمعنی باد، جمعاً یعنی در هوا. ویو در اوستا نام فرشتهء پاسبان هواست. در سانسکریت vayuدر پهلوی وای یا اندروای خوانده شده. در فرهنگهای فارسی دروای و اندروای معلق و آویخته دانسته شده و لغه درست نیست گویندگان پیشین گاه آنرا درست بکار برده بمعنی هوا گرفته اند، اندروای ناگزیر از واژه مرکب antara vayuآمده است. (از حاشیه برهان قاطع چ معین). سامانی گوید اندروا لغتی است در دروا به معنی نگونسار، مرکب از اندر معروف و وا به معنی مقلوب و باژگونه. (فرهنگ رشیدی).