آب و رنگ
[بُ رَ] (اِ مرکب، از اتباع)سپیدی و سرخی در چهره و رونق و جلا: خوش آب و رنگ. بد آب و رنگ :
حواصل چون بود در آب چون رنگ
همان رونق در او از آب و از رنگ.نظامی.
ز قد و روی تو شرمنده باغبان میگفت
که آب و رنگ ندارند سرو و لالهء ما.؟
|| رنگ و رو. رنگ و آب.
حواصل چون بود در آب چون رنگ
همان رونق در او از آب و از رنگ.نظامی.
ز قد و روی تو شرمنده باغبان میگفت
که آب و رنگ ندارند سرو و لالهء ما.؟
|| رنگ و رو. رنگ و آب.