انتظار
[اِ تِ] (ع مص) چشم داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ترقب و توقع. (از اقرب الموارد). چیزی را چشم داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ارتقاب. توقع. تربص. ترقب. (از یادداشت مؤلف). || درنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکث. لبث. (از یادداشت مؤلف). || (اِمص) نگرانی و چشم داشتگی و برمر و برمور و پرمر و پیوس و امیدواری. (ناظم الاطباء). چشم داشت. چشم داشتگی. نگرانی. (از فرهنگ فارسی معین). ترقب. ترصد. تربص. پرموز. پرموزه. پرمون. چشم براهی. چشم درراهی. الچخت. (از یادداشت مؤلف) :
این مراد عاجلش حاصل کند بی اجتهاد
وآن هوای آجلش حاصل کند بی انتظار.
منوچهری.
من که بوالفضلم و قومی بیرون طارم بدکانها بودیم نشسته در انتظار حسنک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص180).
بخورد صبر مرا انتظار وعدهء وصل
که صبر دل شده پنبه ست و انتظار آتش.
ادیب صابر.
آزردهء بار انتظارم
مشناس چو انتظار باری.عمادی شهریاری.
در مصر انتظار چو یوسف بمانده ام
بسیار جهد کردم و کنعان نیافتم.خاقانی.
دادم بباد عمری در انتظار روزی
این داغ ناامیدی بر انتظار من چه؟خاقانی.
بر بوی همدمی که بیابم یگانه رنگ
عمرم در آرزو شد و در انتظار هم.خاقانی.
بانتظار اشارات تو که هان فردا
دلم نماند بجای و چه جای گفتار است؟
خاقانی.
فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در.
سعدی (گلستان).
سرم از خدای خواهم که بپایش اندر افتد
که در آب مرده بهتر که در انتظار آبی.
سعدی.
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست؟
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص45).
چه خوش باشد که بعد از انتظاری
بامّیدی رسد امّیدواری.جامی؟
آنانکه دست جود و سخاوت گشاده اند
بی انتظار آنچه بگفتند داده اند
زین بیش انتظار مفرمای بنده را
بر مرگ انتظار برابر نهاده اند.؟
- اطاق انتظار؛ اطاقی که ارباب رجوع را در آن جای دهند تا بنوبت هر یک را جدا پذیرند.
- انتظار خدمت؛ کارمند وزارتخانه یا اداره ای را بعللی موقتاً از کار برکنار کردن. (از فرهنگ فارسی معین).
-امثال: اگرچه آفت عمر انتظار است چو سر با وصل دارد سهل کار است.
؟ (از امثال و حکم مؤلف).
این مراد عاجلش حاصل کند بی اجتهاد
وآن هوای آجلش حاصل کند بی انتظار.
منوچهری.
من که بوالفضلم و قومی بیرون طارم بدکانها بودیم نشسته در انتظار حسنک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص180).
بخورد صبر مرا انتظار وعدهء وصل
که صبر دل شده پنبه ست و انتظار آتش.
ادیب صابر.
آزردهء بار انتظارم
مشناس چو انتظار باری.عمادی شهریاری.
در مصر انتظار چو یوسف بمانده ام
بسیار جهد کردم و کنعان نیافتم.خاقانی.
دادم بباد عمری در انتظار روزی
این داغ ناامیدی بر انتظار من چه؟خاقانی.
بر بوی همدمی که بیابم یگانه رنگ
عمرم در آرزو شد و در انتظار هم.خاقانی.
بانتظار اشارات تو که هان فردا
دلم نماند بجای و چه جای گفتار است؟
خاقانی.
فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در.
سعدی (گلستان).
سرم از خدای خواهم که بپایش اندر افتد
که در آب مرده بهتر که در انتظار آبی.
سعدی.
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست؟
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص45).
چه خوش باشد که بعد از انتظاری
بامّیدی رسد امّیدواری.جامی؟
آنانکه دست جود و سخاوت گشاده اند
بی انتظار آنچه بگفتند داده اند
زین بیش انتظار مفرمای بنده را
بر مرگ انتظار برابر نهاده اند.؟
- اطاق انتظار؛ اطاقی که ارباب رجوع را در آن جای دهند تا بنوبت هر یک را جدا پذیرند.
- انتظار خدمت؛ کارمند وزارتخانه یا اداره ای را بعللی موقتاً از کار برکنار کردن. (از فرهنگ فارسی معین).
-امثال: اگرچه آفت عمر انتظار است چو سر با وصل دارد سهل کار است.
؟ (از امثال و حکم مؤلف).