انتصاف
[اِ تِ] (ع مص) تمام حق خود گرفتن از کسی. (ناظم الاطباء). انتصف منه؛ تمام حق خود گرفت از آن. (منتهی الارب). نصف یافتن. (غیاث اللغات). || معجر بر سر افکندن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اختمار. (از اقرب الموارد). مقنعه بر سر انداختن. || به نیمه رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به نیمهء چیزی برسیدن. (مصادر زوزنی) (فرهنگ فارسی معین). نصف چیزی را گرفتن. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). || درآمدن تیر در شکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درآمدن تیر در شکار تا نصف. (از اقرب الموارد). || داد ستدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). انصاف بستدن. (مصادر زوزنی). داد گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). || به نیمه رسیدن روز. (از اقرب الموارد). || داد یافتن. (غیاث اللغات). || نیمه شدن. (غیاث اللغات). || (اِمص) بدونیم شدگی. (ناظم الاطباء). نیمه شدن : در وقت انتصاف روز بتیغ انتصاف(1)قرب پنج هزار جیفهء کفار بر صحراء آن مصاف طعمهء کلاب و نجعهء ذیاب گردید. (ترجمهء تاریخ یمینی ص201). || داد ستدن : و قوانین عدل و قواعد انصاف و انتصاف بنوشت. (سندبادنامه ص 65). بعدل و داد معروف و مذکور و بانصاف و انتصاف معین و مشهور. (سندبادنامه ص56).
حافظ اسیر زلف تو شد از خدا بترس
وز انتصاف آصف جم اقتدار هم.حافظ.
(1) - رجوع به معنی بعد شود.
حافظ اسیر زلف تو شد از خدا بترس
وز انتصاف آصف جم اقتدار هم.حافظ.
(1) - رجوع به معنی بعد شود.