انبارخانه
[اَمْ نَ / نِ] (اِ مرکب)جای ذخیره و اسباب. (آنندراج). انبار. مخزن. (فرهنگ فارسی معین). مخزن. (ناظم الاطباء) :
گفت کانبارخانه بگشادیم
ابر اگر زفت گشت ما رادیم.بنایی.
|| ذخیره. (ناظم الاطباء)(1) :
وآنچه زانبارخانه ماند باز
پیش مرغان نهند وقت نیاز.نظامی.
شواهد مزبور را بصورت ترکیب اضافی هم می توان خواند.
(1) - در ناظم الاطباء مخزن و ذخیره است که محتمل است مخزن ذخیره بوده باشد و شاهد نیز بمجاز از محل، حال اراده شده.
گفت کانبارخانه بگشادیم
ابر اگر زفت گشت ما رادیم.بنایی.
|| ذخیره. (ناظم الاطباء)(1) :
وآنچه زانبارخانه ماند باز
پیش مرغان نهند وقت نیاز.نظامی.
شواهد مزبور را بصورت ترکیب اضافی هم می توان خواند.
(1) - در ناظم الاطباء مخزن و ذخیره است که محتمل است مخزن ذخیره بوده باشد و شاهد نیز بمجاز از محل، حال اراده شده.