امیدواری
[اُمیدْ] (حامص مرکب)مقابل ناامیدی. (آنندراج). رجاء. ارتجاء. ترجی. ترجیه. (یادداشت مؤلف). امیدوار بودن. امید داشتن. (از فرهنگ فارسی معین). آرزومندی :
مجنون ز سر امیدواری
می کرد بسجده حق گزاری.نظامی.
عاشق چو شنید امیدواری
گفتا که بیار تا چه داری.نظامی.
کاری که ازو امید داری
باشد سبب امیدواری.نظامی.
عمر دگر بباید بعد از فراق ما را
کین عمر صرف کردیم اندر امیدواری.
سعدی.
|| انتظار. توقع. چشم داشت هر چیز خوب :
لطفی کن از آن لَطَف که داری
بگشای در امیدواری.نظامی.
در ترس چنان امیدواریست
در وقت امید رستگاریست.نظامی.
بدان کرم که تو داری امیدواری هست.
سعدی (گلستان).
مجنون ز سر امیدواری
می کرد بسجده حق گزاری.نظامی.
عاشق چو شنید امیدواری
گفتا که بیار تا چه داری.نظامی.
کاری که ازو امید داری
باشد سبب امیدواری.نظامی.
عمر دگر بباید بعد از فراق ما را
کین عمر صرف کردیم اندر امیدواری.
سعدی.
|| انتظار. توقع. چشم داشت هر چیز خوب :
لطفی کن از آن لَطَف که داری
بگشای در امیدواری.نظامی.
در ترس چنان امیدواریست
در وقت امید رستگاریست.نظامی.
بدان کرم که تو داری امیدواری هست.
سعدی (گلستان).