امروز
[اِ] (اِ مرکب، ق مرکب) این روز. روزی که در آن هستیم. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). همین روز. (فرهنگ فارسی معین). روز حاضر. الیوم :
ماریفنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.شهید.
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق نه نشکرده.کسایی.
بدل گفت رستم گر امروز جان
بماند به من زنده ام جاودان.فردوسی.
شما جنگ ترکان مجویید کس
که این بد که من کردم امروز بس.فردوسی.
صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود
وگر امروز شکیبا شد فردا نشود.منوچهری.
وگر وی را (مسعود را) امروز بر این نهاد یله کنم آنچه خواسته است... فرستاده آید. (تاریخ بیهقی).
لیکن وفا نیاید ازو فردا
امروز دید باید فردا را.ناصرخسرو.
از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود
هرکه در امروز روز اندیشهء فردا کند.
ناصرخسرو.
باید که مرا امروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامهء ابن بلخی). || مجازاً بمعنی این زمان. (از آنندراج). در این وقت. اکنون :
مرا امروز توبه سود دارد
چنانچون دردمندان را شنوسه.رودکی.
امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی.
با نعمت تمام بدرگاه آمدم
امروز با گرازی و چوبی همی روم.فاخری.
چنان نمود که امروز ناصحتر و مشفق تر بندگانست. (تاریخ بیهقی).
دنیا بجملگی همه امروز است
فردا شمرد باید عقبا را.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ج1 ص166).
از این آشنایان که امروز دارم
دمی نگذرد تا جفایی نبینم.خاقانی.
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخن.(بوستان).
تو آنی که از یک مگس رنجه ای
که امروز سالار سرپنجه ای.(بوستان).
پیش از این طایفه ای بودند بصورت پراکنده و بمعنی جمع و امروز طایفه ای بصورت جمع و بمعنی پراکنده. (گلستان). آندم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی. (گلستان).
امروز کسی نیست که در میکدهء عشق
با شانی خون جگر آشام برآید.
شانی تکلو (از آنندراج).
- امروز را فردا کردن؛ امروز و فردا کردن. دفع الوقت کردن :
الله الله این جفا با ما مکن
لطف کن امروز را فردا مکن.مولوی.
- امروز روز؛ بمعنی امروز است:
از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود
هر که در امروز روز اندیشهء فردا کند.
ناصرخسرو.
- امروز و فردا؛ همین روزها. بزودی.
- امروز و فردا کردن؛ دفع الوقت و تعلل کردن. (آنندراج). بوعده گذرانیدن. سردوانیدن. دول دادن. دیر داشت. مماطله. تسویف. تطویش. (از یادداشت مؤلف) :
بارها گفتم که جان هم می دهم
همچنان امروز و فردا می کند.انوری.
لبش امروز و فردا می کند در بوسه دادنها
نمی داند ز خط چون دشمن کم فرصتی دارد.
صائب.
- امثال: امروز بدان مصلحت خویش که فردا دانی و پشیمان شوی و سود ندارد.؟
امروز بکش چو می توان کشت کآتش چو بلند شد جهان سوخت.؟
امروز تخم کار که فردا مجال نیست.
امروز توانی و ندانی فردا که بدانی نتوانی.؟
امروز در قلمرو دل دست دست تست خواهی عمارتش کن و خواهی خراب کن.؟
امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت.
حافظ (از امثال و حکم مؤلف).
رجوع به امثال و حکم شود.
امروز نقد فردا نسیه؛ از این جمله در قدیم همان معنی را می خواسته اند که از مصراع «از امروز کاری بفردا ممان.» یا «امروز تخم کار که فردا مجال نیست.» اراده می شود، ولی امروزه آنرا کسبه و اهل حرف مانند اعلام و اعلانی می نویسند و بردکان نصب می کنند و از آن بطور مزاح اراده می کنند که هیچ روز کالا بنسیه نفروشیم. (از امثال و حکم مؤلف).
ماریفنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.شهید.
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق نه نشکرده.کسایی.
بدل گفت رستم گر امروز جان
بماند به من زنده ام جاودان.فردوسی.
شما جنگ ترکان مجویید کس
که این بد که من کردم امروز بس.فردوسی.
صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود
وگر امروز شکیبا شد فردا نشود.منوچهری.
وگر وی را (مسعود را) امروز بر این نهاد یله کنم آنچه خواسته است... فرستاده آید. (تاریخ بیهقی).
لیکن وفا نیاید ازو فردا
امروز دید باید فردا را.ناصرخسرو.
از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود
هرکه در امروز روز اندیشهء فردا کند.
ناصرخسرو.
باید که مرا امروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامهء ابن بلخی). || مجازاً بمعنی این زمان. (از آنندراج). در این وقت. اکنون :
مرا امروز توبه سود دارد
چنانچون دردمندان را شنوسه.رودکی.
امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی.
با نعمت تمام بدرگاه آمدم
امروز با گرازی و چوبی همی روم.فاخری.
چنان نمود که امروز ناصحتر و مشفق تر بندگانست. (تاریخ بیهقی).
دنیا بجملگی همه امروز است
فردا شمرد باید عقبا را.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ج1 ص166).
از این آشنایان که امروز دارم
دمی نگذرد تا جفایی نبینم.خاقانی.
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخن.(بوستان).
تو آنی که از یک مگس رنجه ای
که امروز سالار سرپنجه ای.(بوستان).
پیش از این طایفه ای بودند بصورت پراکنده و بمعنی جمع و امروز طایفه ای بصورت جمع و بمعنی پراکنده. (گلستان). آندم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی. (گلستان).
امروز کسی نیست که در میکدهء عشق
با شانی خون جگر آشام برآید.
شانی تکلو (از آنندراج).
- امروز را فردا کردن؛ امروز و فردا کردن. دفع الوقت کردن :
الله الله این جفا با ما مکن
لطف کن امروز را فردا مکن.مولوی.
- امروز روز؛ بمعنی امروز است:
از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود
هر که در امروز روز اندیشهء فردا کند.
ناصرخسرو.
- امروز و فردا؛ همین روزها. بزودی.
- امروز و فردا کردن؛ دفع الوقت و تعلل کردن. (آنندراج). بوعده گذرانیدن. سردوانیدن. دول دادن. دیر داشت. مماطله. تسویف. تطویش. (از یادداشت مؤلف) :
بارها گفتم که جان هم می دهم
همچنان امروز و فردا می کند.انوری.
لبش امروز و فردا می کند در بوسه دادنها
نمی داند ز خط چون دشمن کم فرصتی دارد.
صائب.
- امثال: امروز بدان مصلحت خویش که فردا دانی و پشیمان شوی و سود ندارد.؟
امروز بکش چو می توان کشت کآتش چو بلند شد جهان سوخت.؟
امروز تخم کار که فردا مجال نیست.
امروز توانی و ندانی فردا که بدانی نتوانی.؟
امروز در قلمرو دل دست دست تست خواهی عمارتش کن و خواهی خراب کن.؟
امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت.
حافظ (از امثال و حکم مؤلف).
رجوع به امثال و حکم شود.
امروز نقد فردا نسیه؛ از این جمله در قدیم همان معنی را می خواسته اند که از مصراع «از امروز کاری بفردا ممان.» یا «امروز تخم کار که فردا مجال نیست.» اراده می شود، ولی امروزه آنرا کسبه و اهل حرف مانند اعلام و اعلانی می نویسند و بردکان نصب می کنند و از آن بطور مزاح اراده می کنند که هیچ روز کالا بنسیه نفروشیم. (از امثال و حکم مؤلف).