الواح
[اَلْ] (ع اِ) جِ لَوح. (ترجمان علامه تهذیب عادل بن علی) (دهار). چیزهایی که پهن باشد مثل تخته ها خواه از چوب باشد و خواه از عاج و مس و آهن و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج). صفحات عریض از چوب یا استخوان یا فلز یا سنگ و جز آن :
سپیدرویم چون روز تا بمدحت تو
سیاه کردم چون شب دفاتر و الواح.
مسعودسعد.
پیش مسند سلطان طارمی زده و الواح(1) و عضادات آن بمسامیر و شفشهای زر استوار کرده. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1272 ه . ق. ص334).
هر شبی از دام تن ارواح را
میرهانی میکنی الواح را.مولوی (مثنوی).
|| جزئی از بخش چهارم اقسام چهارگانهء آلات موسیقی قدیم ایران، و جزوی از سازهایی که برای هر صدا یک سیم دارند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به لوح شود.
- الواح سلاح؛ سلاحی که میدرخشد همچون شمشیر و نیزه و مانند آن. و رجوع به الواح السلاح شود.
|| (اِخ) نام کتابی است در حکمت تصنیف شیخ شهاب الدین مقتول. (فرهنگ نظام).
(1) - نسخهء چاپی: الواع، متن از نسخهء عکسی است.
سپیدرویم چون روز تا بمدحت تو
سیاه کردم چون شب دفاتر و الواح.
مسعودسعد.
پیش مسند سلطان طارمی زده و الواح(1) و عضادات آن بمسامیر و شفشهای زر استوار کرده. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1272 ه . ق. ص334).
هر شبی از دام تن ارواح را
میرهانی میکنی الواح را.مولوی (مثنوی).
|| جزئی از بخش چهارم اقسام چهارگانهء آلات موسیقی قدیم ایران، و جزوی از سازهایی که برای هر صدا یک سیم دارند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به لوح شود.
- الواح سلاح؛ سلاحی که میدرخشد همچون شمشیر و نیزه و مانند آن. و رجوع به الواح السلاح شود.
|| (اِخ) نام کتابی است در حکمت تصنیف شیخ شهاب الدین مقتول. (فرهنگ نظام).
(1) - نسخهء چاپی: الواع، متن از نسخهء عکسی است.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول
