الفت
[اَ فَ] (ع ص) قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)(1). آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد. (از اقرب الموارد). || مرد چپه دست. (منتهی الارب) (آنندراج). اعسر. (اقرب الموارد). || مرد گول. (منتهی الارب) (آنندراج). احمق. مؤنث: لَفْتاء. ج، لُفْت. (اقرب الموارد). || مرد گنگلاج، بلغت بنی تمیم. (منتهی الارب) (آنندراج). الکن. || قویدستی که بیفکند کسی را که با او درافتد. القوی الید الذی یلفت من عالجه. (از اقرب الموارد).
(1) - در فرهنگ ناظم الاطباء بغلط «الفت» بصورت اَلفَه آمده است.
(1) - در فرهنگ ناظم الاطباء بغلط «الفت» بصورت اَلفَه آمده است.