اگرچه
[اَ گَ چِ] (حرف ربط مرکب) کلمهء شرط و علاقه. (ناظم الاطباء). || هرچند. اگرچند. (فرهنگ فارسی معین). با اینکه. اگرچه. با وجود اینکه. با همهء اینکه. گرچه. ولو. هرچند که. ارچه. (یادداشت مؤلف) :
بت اگرچه لطیف دارد نقش
به بر دو رخانت هست خراش.رودکی.
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بُوَند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز.
رودکی.
موز مکی اگرچه دارد نام
نکنندش چو شکر اندر جام.طیان.
بچهء بط اگرچه باشد خرد
آب دریاش کی تواند برد.؟ (از العراضه).
اگرچه گوی سروبالا بود
جوانی کند پیر کانا بود.فردوسی.
اگرچه فراوان کشیدیم رنج
نه شان پیل ماندیم از آن پس نه گنج.
فردوسی.
به گَه آمد اگرچه دیرآمد.سنایی.
بچهء بط اگرچه دینه بود
آب دریاش تا به سینه بود.سنایی.
اگرچه جرم من کوه گران است
ترا دریای رحمت بیکران است.نظامی.
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی.
سعدی.
مسکین خر اگرچه بی تمیز است
چون بار همی کشد عزیز است.سعدی.
اگرچه زنده رود آب حیاتست
ولی شیراز ما از اصفهان به.حافظ.
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگرچه مدعی بیند حقیرم.حافظ.
اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست.
حافظ.
اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبیست
زبان خموش ولیکن دهن پر از عربیست.
حافظ.
اگرچه نیست روا سجدهء بتان کردن
تو آن بتی که ترا سجده می توان کردن.
درویش غیاثی عراقی.
قوت غذاکننده اگرچه نگهدارندهء تن است لیکن... (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین).
- گرچه؛ اگرچه. هرچند. (یادداشت مؤلف):
گرچه سختی چو نخگله مغزت
جمله بیرون کنم به چاره گری.لبیبی.
|| به معنی هرچه نیز می باشد. (ناظم الاطباء).
|| به معنی هرچه نیز می آید چنانچه «اگرچند» نیز به معنی هرچند آمده است. (آنندراج) (از لغت فرس اسدی) (مؤید الفضلاء).
بت اگرچه لطیف دارد نقش
به بر دو رخانت هست خراش.رودکی.
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بُوَند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز.
رودکی.
موز مکی اگرچه دارد نام
نکنندش چو شکر اندر جام.طیان.
بچهء بط اگرچه باشد خرد
آب دریاش کی تواند برد.؟ (از العراضه).
اگرچه گوی سروبالا بود
جوانی کند پیر کانا بود.فردوسی.
اگرچه فراوان کشیدیم رنج
نه شان پیل ماندیم از آن پس نه گنج.
فردوسی.
به گَه آمد اگرچه دیرآمد.سنایی.
بچهء بط اگرچه دینه بود
آب دریاش تا به سینه بود.سنایی.
اگرچه جرم من کوه گران است
ترا دریای رحمت بیکران است.نظامی.
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی.
سعدی.
مسکین خر اگرچه بی تمیز است
چون بار همی کشد عزیز است.سعدی.
اگرچه زنده رود آب حیاتست
ولی شیراز ما از اصفهان به.حافظ.
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگرچه مدعی بیند حقیرم.حافظ.
اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست.
حافظ.
اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبیست
زبان خموش ولیکن دهن پر از عربیست.
حافظ.
اگرچه نیست روا سجدهء بتان کردن
تو آن بتی که ترا سجده می توان کردن.
درویش غیاثی عراقی.
قوت غذاکننده اگرچه نگهدارندهء تن است لیکن... (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین).
- گرچه؛ اگرچه. هرچند. (یادداشت مؤلف):
گرچه سختی چو نخگله مغزت
جمله بیرون کنم به چاره گری.لبیبی.
|| به معنی هرچه نیز می باشد. (ناظم الاطباء).
|| به معنی هرچه نیز می آید چنانچه «اگرچند» نیز به معنی هرچند آمده است. (آنندراج) (از لغت فرس اسدی) (مؤید الفضلاء).