اکمال
[اِ] (ع مص) تمام گردانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کامل کردن و تمام کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تکمیل. تمام کردن. بپایان رسانیدن. به نهایت بردن: پس از اکمال سجدتین. (یادداشت مؤلف). || نیکو ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص) تکمیل و اتمام و انجام. (ناظم الاطباء). پرداختن. (یادداشت مؤلف). || (اصطلاح ادبی) اکمال آنکه هر حرفی را نصیب او آنچه باشد از انتصاب و انکیاب و تسطیح و تقویس و استلقا یا بر وجهی که از آن مرکب شده باشد بدهد. (از نفایس الفنون ص12).