افکندگی
[اَ کَ دَ / دِ] (حامص) حالت و چگونگی افکنده. فرسودگی. مذلت. حقارت. فرومایگی و بندگی و کوچکی. سقوط از بالا :
بنده با افکندگی مشّاطهء جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست.
خاقانی.
بلندی نمودن در افکندگی
فراهم شدن در پراکندگی.نظامی.
از این سو همه زینت و زندگی
از آن سو همه آز و افکندگی.نظامی.
ره رستگاری در افکندگیست
که خورشید جمع از پراکندگیست.نظامی.
کاین چه زبونی و چه افکندگی است
کاه و گل این پیشهء خربندگی است.نظامی.
بوسه چو می مایهء افکندگی
لب چو مسیحا نفس(1) زندگی.نظامی.
بندگی این باشد و دیگر هوس
بندگی افکندگیست ای هیچکس.
عطار (منطق الطیر ص 141 چ گوهرین).
- سرافکندگی؛ شرمندگی. شرمساری. ذلت. خواری. مقابل سربلندی.
|| (اِ) فضلهء نجاست و پلیدی. (ناظم الاطباء).
(1) - ن ل: سبب.
بنده با افکندگی مشّاطهء جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست.
خاقانی.
بلندی نمودن در افکندگی
فراهم شدن در پراکندگی.نظامی.
از این سو همه زینت و زندگی
از آن سو همه آز و افکندگی.نظامی.
ره رستگاری در افکندگیست
که خورشید جمع از پراکندگیست.نظامی.
کاین چه زبونی و چه افکندگی است
کاه و گل این پیشهء خربندگی است.نظامی.
بوسه چو می مایهء افکندگی
لب چو مسیحا نفس(1) زندگی.نظامی.
بندگی این باشد و دیگر هوس
بندگی افکندگیست ای هیچکس.
عطار (منطق الطیر ص 141 چ گوهرین).
- سرافکندگی؛ شرمندگی. شرمساری. ذلت. خواری. مقابل سربلندی.
|| (اِ) فضلهء نجاست و پلیدی. (ناظم الاطباء).
(1) - ن ل: سبب.