افق
[اَ] (ع مص) بر سر خود شدن و رفتن در آفاق. (ناظم الاطباء). بطور خود شدن و رفتن در آفاق. (منتهی الارب). بر سر خود به آفاق رفتن. (از اقرب الموارد). در زمین رفتن. (المصاد زوزنی). رفتن. (آنندراج). || عطا کردن بعضی را بیشتر از بعضی. (ناظم الاطباء). تفضیل نهادن برخی را بر برخی در عطا. (از اقرب الموارد). زیاده دادن بعضی را از بعضی. (منتهی الارب). تفضیل نهادن در عطا. (تاج المصادر بیهقی). || افزون شدن از کسی در عطا. (المصادر زوزنی). بغایت کریم شدن. (آنندراج). || ناتمام دباغت کردن پوست را. (ناظم الاطباء). دباغت ناتمام دادن پوست را. (منتهی الارب). دباغت کردن پوست را. (از اقرب الموارد) (آنندراج). || دروغ گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || چیره شدن. (ناظم الاطباء). غلبه نمودن. (منتهی الارب). || ختنه کردن کودک را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || در نهایت کرم یا علم شدن. (منتهی الارب). || در غایت فصاحت و فضایل شدن. آفق و اَفیق لغت مذکر و آفِقَه واَفیقَه لغت مؤنث از آن است. (منتهی الارب).