افزار
[اَ] (اِ) کفش و پای افزار. (از آنندراج) (برهان) (هفت قلزم). کفش. (از ناظم الاطباء). بمعنی کفش که پای افزار گویند. (جهانگیری) :
همو کلاه سری میدهد به تاجوران
که از کلاه سلاطین به پایش افزار است.
دهلوی.
|| بادبان کشتی. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (از جهانگیری). پرده ای که بر تیر کشتی کشند تا باد بر آن افتد و کشتی را تند برد که بادبان مشهور است. (انجمن آرای ناصری). || ادویهء گرمی که در طعام کنند همچون فلفل و دارچین و زیره و مانند آن. (برهان) (از آنندراج) (هفت قلزم). و آنرا بوی افزار نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). داروهای معطری که در گوارانیدن و خوشبوی کردن طعام بکار برند مانند فلفل و دارچینی و زیره را بوی افزار گویند. (ناظم الاطباء) : فلفل و زردچوبه و بیخ جوز و دارچین و هیل و میخک و امثال آن، دفع مضرت شراب نو را، قلیه های خنک با افزار باید خورد. (نوروزنامه). دفع مضرتش با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. (نوروزنامه).
افزار ز پس کنند در دیگ
حلوا ز پس آورند بر خوان.خاقانی.
وان کوکب دیگپایه افزار
در دیگ فلک فشانده افزار.نظامی.
- بوی افزار؛ ادویهء معطری که برای خوشبو کردن طعام در آن کنند. مانند فلفل و زردچوبه و نظایر آن :
کباب تر و بوی افزار خشک
اباهای پرورده با بوی مشک.نظامی.
|| دفتین جولاهگان را گویند خصوصاً. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از هفت قلزم). || آلات پیشه وران باشد عموماً. (برهان). آلات پیشه وران باشد عموماً که آنرا اوزار گویند. (آنندراج) (هفت قلزم). آلت چیزی و فزار بحذف همزه نیز آمده است. (شرفنامهء منیری). آلت چیزیست و اوزار بدل آنست. (انجمن آرای ناصری). آلت چیزی. (مؤید الفضلاء). ابزار. اوزار. ادات. آلت. وسیله. آلات. هرچه پیشه وران بدان کار کنند. اسباب. انگاز. (یادداشت دهخدا) :
افزار خانه ام ز پی بام و پوشش
هر چم بخانه اندر سر شاخ و تیر بود.
کسائی.
- آل و افزار.؛
- افزار پا؛ پاافزاریست که کفش و پاپوش و مانند آن باشد. (ناظم الاطباء).
- افزار سخن؛ اسباب سخن. وسائل سخن :
افزار سخن نشاط و ناز است
زین هر دو سخن بهانه ساز است.نظامی.
- افزار کشتی؛ بادبان کشتی :
برافراخت افزار کشتی بساز
بدان ره که بود آمده، گشت باز.نظامی.
- افزار و انگاز؛ آلات و ادوات و افزار پیشه وران : به وکلاء عالی امر نمایند که استادان مذکور را با شاگردان و مصالح و افزار و انگاز مصحوب کسانی معتمد خود ارسال گردانند... و افزار و انگاز که موقوف علیه کار ایشان هست، حالت منتظره نبوده باشد. (از نامهء شاه صفی در جواب شارل اول انگلیس از آرشیو ملی لندن).
- پاافزار؛ افزار پا. کفش.
- پای افزار؛ پاافزار. آلت که بپا کنند. کفش.
- خشک افزار.؛
- دست افزار؛ اسباب دست. ابزار و آلات دست : حجام... دست افزار خواست. (کلیله و دمنه).
نیست بافنده کس بدست افزار
نه به ماکونورد و پاافشار.شیخ آذری.
- دیگ افزار؛ بوی افزار. آنچه در دیگ طعام ریزند تا خوشبو گردد.
- دیگپایه افزار؛ افزار دیگپایه. افزاری که پایهء دیگ است :
وان کوکب دیگپایه افزار
در دیگ فلک فشانده افزار.نظامی.
- زین افزار؛ ساز و برگ جنگ. ابزار جنگ :
من رهی دارد زبانی همچو تیغ تیز تو
با عدوی خاندانت هیچ زین افزار نیست.
ناصرخسرو.
- کارافزار؛ کارابزار. ابزار و وسائل کار.
- کشت افزار؛ ابزار و آلات کشت. آنچه با آن کشت کنند.
-نوشت افزار؛ آلات و ابزار نوشتن. آنچه نوشتن با آن انجام گیرد مانند قلم و کاغذ و غیره.
همو کلاه سری میدهد به تاجوران
که از کلاه سلاطین به پایش افزار است.
دهلوی.
|| بادبان کشتی. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (از جهانگیری). پرده ای که بر تیر کشتی کشند تا باد بر آن افتد و کشتی را تند برد که بادبان مشهور است. (انجمن آرای ناصری). || ادویهء گرمی که در طعام کنند همچون فلفل و دارچین و زیره و مانند آن. (برهان) (از آنندراج) (هفت قلزم). و آنرا بوی افزار نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). داروهای معطری که در گوارانیدن و خوشبوی کردن طعام بکار برند مانند فلفل و دارچینی و زیره را بوی افزار گویند. (ناظم الاطباء) : فلفل و زردچوبه و بیخ جوز و دارچین و هیل و میخک و امثال آن، دفع مضرت شراب نو را، قلیه های خنک با افزار باید خورد. (نوروزنامه). دفع مضرتش با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. (نوروزنامه).
افزار ز پس کنند در دیگ
حلوا ز پس آورند بر خوان.خاقانی.
وان کوکب دیگپایه افزار
در دیگ فلک فشانده افزار.نظامی.
- بوی افزار؛ ادویهء معطری که برای خوشبو کردن طعام در آن کنند. مانند فلفل و زردچوبه و نظایر آن :
کباب تر و بوی افزار خشک
اباهای پرورده با بوی مشک.نظامی.
|| دفتین جولاهگان را گویند خصوصاً. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از هفت قلزم). || آلات پیشه وران باشد عموماً. (برهان). آلات پیشه وران باشد عموماً که آنرا اوزار گویند. (آنندراج) (هفت قلزم). آلت چیزی و فزار بحذف همزه نیز آمده است. (شرفنامهء منیری). آلت چیزیست و اوزار بدل آنست. (انجمن آرای ناصری). آلت چیزی. (مؤید الفضلاء). ابزار. اوزار. ادات. آلت. وسیله. آلات. هرچه پیشه وران بدان کار کنند. اسباب. انگاز. (یادداشت دهخدا) :
افزار خانه ام ز پی بام و پوشش
هر چم بخانه اندر سر شاخ و تیر بود.
کسائی.
- آل و افزار.؛
- افزار پا؛ پاافزاریست که کفش و پاپوش و مانند آن باشد. (ناظم الاطباء).
- افزار سخن؛ اسباب سخن. وسائل سخن :
افزار سخن نشاط و ناز است
زین هر دو سخن بهانه ساز است.نظامی.
- افزار کشتی؛ بادبان کشتی :
برافراخت افزار کشتی بساز
بدان ره که بود آمده، گشت باز.نظامی.
- افزار و انگاز؛ آلات و ادوات و افزار پیشه وران : به وکلاء عالی امر نمایند که استادان مذکور را با شاگردان و مصالح و افزار و انگاز مصحوب کسانی معتمد خود ارسال گردانند... و افزار و انگاز که موقوف علیه کار ایشان هست، حالت منتظره نبوده باشد. (از نامهء شاه صفی در جواب شارل اول انگلیس از آرشیو ملی لندن).
- پاافزار؛ افزار پا. کفش.
- پای افزار؛ پاافزار. آلت که بپا کنند. کفش.
- خشک افزار.؛
- دست افزار؛ اسباب دست. ابزار و آلات دست : حجام... دست افزار خواست. (کلیله و دمنه).
نیست بافنده کس بدست افزار
نه به ماکونورد و پاافشار.شیخ آذری.
- دیگ افزار؛ بوی افزار. آنچه در دیگ طعام ریزند تا خوشبو گردد.
- دیگپایه افزار؛ افزار دیگپایه. افزاری که پایهء دیگ است :
وان کوکب دیگپایه افزار
در دیگ فلک فشانده افزار.نظامی.
- زین افزار؛ ساز و برگ جنگ. ابزار جنگ :
من رهی دارد زبانی همچو تیغ تیز تو
با عدوی خاندانت هیچ زین افزار نیست.
ناصرخسرو.
- کارافزار؛ کارابزار. ابزار و وسائل کار.
- کشت افزار؛ ابزار و آلات کشت. آنچه با آن کشت کنند.
-نوشت افزار؛ آلات و ابزار نوشتن. آنچه نوشتن با آن انجام گیرد مانند قلم و کاغذ و غیره.