اغماء
[اِ] (ع مص) بیهوش گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حالت بی حسی بر شخص عارض شدن و بصیغهء مجهول استعمال شود: اغمی علی المریض؛ عرض له ما وقف به حسه. (از اقرب الموارد). بی هوش شدن. (تاج المصادر بیهقی). و فی الحدیث: «قال عبدالله بن رواحه و مریض للنبی (ص) اغمی علیّ ثلاثا کیف اصنع بالصلوه، فقال (ص) صل صلوه یومک الذی افقت فانه یجزیک». (منتهی الارب). و قوله علیه السلام: «فان اغمی علیکم؛ ای فان اغمی علیکم یومکم او لیلتکم فلم تروا الهلال فاتموا شعبان». (ناظم الاطباء). || پیوسته ابر گردیدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیوسته ابر بودن روز. و به این معنی نیز بصیغهء مجهول استعمال شود: اغمی یومنا؛ دام غیمه. (از اقرب الموارد). || پوشیدن ابر هلال را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوشیدن ابر هلال شب را: اغمی لیلتنا (مجهولاً)؛ غمّ هلالها. (از اقرب الموارد). || پوشیده و مشتبه شدن خبر. و در تمام معانی مذکور بصیغهء مجهول استعمال شود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گنگ و مستور ماندن خبر: اغمی الخبر (مجهولا)؛ استعجم و خفی. (از اقرب الموارد). پوشیدن خبر بر کسی. (از تاج المصادر بیهقی). || (حامص) بیهوشی. (از منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از تازی. بیهوشی. حالت بیهوشی ویژه در بیماری. (از ناظم الاطباء). بی خودی. بی خویشتنی. (یادداشت بخط مؤلف). || در اصطلاح فقیهان، بیماریی است که بر دماغ یا قلب عارض شده وبر اثر آن قوای مدرکه و قوای محرکه ای که افعال ارادی و آثار انسانی از آن بوجود می آید، تعطیل می گردد و این تفسیر بیماری غشی را نیز شامل می شود. و در اصطلاح طبیبان چنین است که اگر تعطیل قوای مزبور بر اثر ضعف قلب بود و داخلی باشد که منفذی نیاید، آن را غشی نامند و اگر بر اثر امتلاء پرده های دماغ از بلغم غلیظ باشد، آن را بخصوص اغماء نامند. ولی مؤلف جامع الرموز گوید: اغماء ضعف قوی بعلت غلبهء درد است و این تفسیر غش را هم شامل میشود. و در حدودالامراض آمده است. و گاه اغماء بر صرع خفیف اطلاق میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). جرجانی گوید: اغماء سستیی است غیراصلی و بدون مخدر که قوا را از عمل می اندازد. و با قید کلمهء «غیراصلی» خراب را از تعریف خارج کند و با قید «بدون مخدر» سستی را که بر اثر مخدر باشد، خارج می سازد و با قید (از عمل افتادنِ) قوا جنون را از تعریف خارج می کند. (از تعریفات جرجانی).