اعراب
[اِ] (ع مص) آشکارا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واضح و روشن گردانیدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). آشکارا و روشن ساختن. (از اقرب الموارد). || اصلاح کردن. || پیدا گفتن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نیکو ساختن و پیدا گفتن کلام و لحن نکردن در آن. (از اقرب الموارد). || تاختن اسب و تیز کردن آن. (آنندراج) (منتهی الارب)(1). راندن اسب و حاضر ساختن آن. و فی التاج: اعرب علی فرسه؛ اذا اجراه. (از اقرب الموارد). || بشنیدن آواز شناختن اسب را از عربی و هجین و مهارت در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بشنیدن شیههء اسب شناختن اسب عربی را از هجین. (از اقرب الموارد). || صاحب اسبان تازی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صاحب اسبان یا شتران عربی شدن یا کسب کردن آنها را و خود صاحب آنها را «معرب» گویند. (از اقرب الموارد). خداوند ستور تازی شدن. (تاج المصادر بیهقی). || درست کردن کلام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لحن نداشتن در کلام. (از اقرب الموارد). سخن به اعراب گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || فرزند برنگ عرب شدن مرد را، یستعمل مجهو. (منتهی الارب) (از آنندراج). فرزند مرد برنگ عرب شدن. (ناظم الاطباء). دارای فرزند برنگ عرب شدن. (از اقرب الموارد). خداوند فرزند عربی گون شدن. (تاج المصادر بیهقی). || بیعانه دادن. (آنندراج). بیعانه دادن خریدار. (از اقرب الموارد). ربون دادن. (تاج المصادر بیهقی). || بیان کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || زشت گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فحش و سخن زشت گفتن. (از اقرب الموارد). فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). || بازداشتن از زشت گفتن. از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشتن از فحش و سخن زشت گفتن کسی را. از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد). || نکاح یا تعریض بنکاح نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نکاح. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). || نکاح کردن با زن عروب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزویج کردن با عروب (زن صاحب جمال). (از اقرب الموارد). || سخن عجمی را عربی گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرب ساختن کلمهء عربی را. (از اقرب الموارد). با تازی کردن سخن پارسی. (تاج المصادر بیهقی). عربی کردن لفظی، چنانکه: ضحاک اعراب ده آک است. (یادداشت بخط مؤلف). || حاجت را آشکارا کردن. بدین معنی به حرف «عن» متعدی شود. یقال: اعرب عن حاجته؛ ابان عنها. || حجت خود را آشکار و بدون تقیه گفتن. کقوله: «تأولها منا تقی و معرب»؛ ای المفصح بالتفضیل و الساکت عنها. || یک بار یک روز در میان آب دادن و یک بار سه روز در میان آب دادن، آنگاه یکسان ساختن آنرا. (از اقرب الموارد). || بیان کردن حرکات اواخر کلمات عرب، چرا که واضح میکند معانی مقتضیه را یا آنکه دور می کند فساد التباس را به این معنی مأخوذ است از عَربَتْ معدتُه؛ اذا فسدت. پس بر این تقدیر همزهء باب افعال برای سلب باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیان کردن اعراب کلمه و آشکار ساختن آن. و برخی گفته اند: همزهء افعال برای سلب است یعنی برطرف ساختن ابهام از کلمه. (از اقرب الموارد). در اصطلاح، تغییر آخر کلمه بر اثر اختلاف عوامل در لفظ یا در تقدیر باشد. (از تعریفات جرجانی). مقابل بنا. حرکات دادن بحروف. (یادداشت بخط مؤلف). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد نحویان بقول ابن صاحب چیزی است که تغییر یابد آخر کلمهء معرب بسبب آن، و مراد از چیز اعم از اینکه موصول یا موصوف باشد حرکت یا حروف است. یعنی متصف شدن آخر کلمه بچیزی که پیش از آن نبود. بنابراین اختلاف آخر کلمه در ترکیب کلام اعراب نیست و حرکت کلمات در حال انفراد اعراب است. و از قید «آخر کلمه» در تعریف تغییر حرکت وسط کلمات از آن خارج گردد که آن نیز اعراب محسوب نیست. و همچنین حرکت آخر کلمه اگر از جهت اعراب نبود بلکه از جهت تناسب با حرف کلمه باشد، چنانکه در «غلامی» اعراب محسوب نیست جز بر مذهب ابن الحاجب. و نیز تنوین اعراب محسوب نیست، زیرا به آخر کلمه وارد نگردد بلکه به حرکت ملحق شود. اما تغییر حروف اعراب در جمع سالم و تثنیه هرچند بظاهر در آخر کلمه نیست و حرف آخر آن دو «نون» باشد که معرض تغییر نیست لیکن بواقع «نون» در مثل «مسلمان» و «مسلمون» بجای تنوین در مفرد باشد و به همین جهت در حال اضافه حذف گردد و حرف آخر آن دو «الف» و «واو» هستند که از حروف اعراب محسوبند و همچنان که تنوین عارض است حروف آخر کلمه را یعنی نون تثنیه و جمع نیز که بجای تنوین در مفرد است همان حکم را دارد. بنابراین اعراب نزد ابن حاجب چیزی است که تغییر حرف آخر کلمه بسبب آن روی میدهد (حرکات و حروف اعراب). اما نزد دیگران اعراب نفس تغییر و یا اختلافی است که در آخر کلمه روی میدهد و بدین جهت اعراب را چنین تعریف کرده اند: اعراب اختلاف آخر کلمه است بحسب عوامل مختلف. مؤید این قول بناء مقابل اعراب است که به اتفاق قول عبارت است از عدم اختلاف و کلمهء بناء بر حرکات اطلاق نمی شود، بنابراین حرکات در مبنی ما به البناء است و در اعراب نیز حرکات چیزی است که اعراب به آنها تحقق یابد نه اینکه خود آنها اعراب باشند. مؤید قول اول (آن که اعراب خود حرکات یا حروف باشند) اینکه اعراب برای رساندن معانی مختلف وضع شده است، بنابر این آن چیز که اختلاف به آن ظاهر می شود سزاوارتر است برای این معنی، زیرا امری واضح و متحقق است بخلاف نفس اختلاف که امری معنوی و اعتباری است. در هر حال اعراب را تقسیماتی است بدین شرح:
1 - اعراب اصلی، اعراب غیراصلی: اصلی اعراب اسم است. زیرا اسم محل توارد معانی مختلف می باشد و اقتضا دارد چیزی که دلالت بر ثبوت آنها دارد تعیین گردد. اما حروف بکلی از توارد معانی مختلف به دورند و افعال نیز چون به اختلاف صیغه، معانی مختلف را افاده می کنند لذا از توارد معانی متعدد بدور هستند. و اعراب غیرصریح اعراب افعال است.
2 - اعراب صریح، اعراب غیرصریح: صریح آن است که حرف آخر کلمه بر اثر اختلاف عوامل تغییر آشکار پیدا کند. و غیرصریح آن است که شکل خاص کلمه اعراب آنرا برساند و این قسم تنها در ضمایر وجود دارد که به اختلاف صیغه ضمیر رفع از ضمیر نصب و جر متمایز گردد و اختلاف صیغه اعراب نیست بلکه اعراب اختلاف آخر کلمه است بحسب اختلاف عوامل.
3 - اعراب بحروف، اعراب بحرکات: اعراب بحروف در اسم وجود دارد چنانکه در اسماء ستّه و مثنی و جمع و جز آن، در فعل نیز هست چنانکه در نون «یفعلان» و نظائر آن. و اعراب بحرکات نیز در اسم و فعل هر دو تحقق می یابد.
اعراب بحرکت در اسم سه قسم است: رفع، نصب، جّر. رفع علامت فاعل، نصب علامت مفعول و جر نشانهء اضافه است. و چون معانی مختلف وارد بر اسم سه نوع و اعراب نیز سه قسم است لذا هر یک از اقسام اعراب را نشانهء یکی از انواع معانی ساختند پس رفع را که اثقل اعراب است نشانهء فاعل و نظائر آن قرار دادند بدان جهت که فاعلیت از جهت قلت عدد خفیف تر از مفعولیت است زیرا فاعل یک قسم و مفعول پنج قسم باشد بنابراین اعراب ثقیل را به معنای خفیف دادند تا تعادلی حاصل آید و این قسم اعراب را عمده خوانند. و نصب را که اخف علائم اعراب است نشانهء مفعول که اثقل معانی است قرار دادند بجهت مذکور و جر را که متوسط است از لحاظ خفت و ثقالت و نشانهء اضافه که معنایی متوسط میان فاعلیت و مفعولیت است قرار دادند. و علامت نصب را فضله و نشانهء جر را علامت نامیدند و بدین طریق تعادل میان معانی و انواع اعراب برقرار ساختند. و اعراب فعل نیز سه قسم است: رفع، نصب، جزم.
4 - اعراب محلی، اعراب غیرمحلی: اعراب محلی مخصوص کلماتی است که معرب نیستند (کلمات مبنی) و در موقعیتی قرار دارند که اگر معرب بودند علامت اعراب در آنها آشکار می شد چنانکه در اسماء اشاره و جز آن و اعراب غیرمحلی خود دو قسم است: لفظی، تقدیری. لفظی آن است که علامت اعراب بتلفظ درآید و آشکار گردد. و تقدیری بخلاف آن است و آن مخصوص کلماتی است که حرف آخر آنها وضع خاصی دارد که اعراب پذیر نیست چنانکه در اسماء مقصوره مانند «عصا» و جز آن یا اینکه حرف آخر کلمه وضعی دارد که ظهور اعراب بر آن ثقیل است چنانکه در قاضی. پاره ای از کلمات یا جملات وضع خاصی دارند که دربارهء نوع اعراب آنها اختلاف است در اینکه اعراب محلی است یا اعراب تقدیری چنانکه در «تأبط شرا» و «زید» بالجر در صورتی که علم باشند و مانند خمسه عشر و نظائر آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ترکیبات مذکور شود. || حرکات حروف را در کلمات اعراب گویند. (فرهنگ فارسی معین). حرکات که بر حروف نهند تا تلفظ و معنی آن آشکار گردد و بدین معنی از اعراب بمعنی آشکار گردد مأخوذ است. صاحب مرآت الخیال آرد: اما از عوارض حروف یکی حرکات است که بلفظ اعراب زبانزد خاص و عام گشته و این نه اعرابی است که نحویان در مقابلهء بنا می آرند. اعراب در لغت اظهار است و اینکه حرکت را اعراب میگویند، استعمال مصدر است بمعنی فاعل. حرکت ظاهرکننده است هم از روی تلفظ و هم بحسب تصور معنی را چنانچه شیخ محیی الدین بن العربی فرموده که حقایق از حرکات ناشی میشود چون فاعلیت و مفعولیت که برفع و نصب متعلق اند پس حرکت ظاهر میگرداند حقیقت آن معنی را که مقصود قائل است و ظهور حرکات نباشد مگر بعد از نظام حروف، چه حرکات هم حروف صغارند و هم کلمات منشآت از حروف و انتظام حروف مماثل تسویهء اشخاص است و ورود حرکات بر مثابهء نفح روح در شخص مستوی و بثبوت پیوسته که در ازمنهء سابقه رسم اعراب نبود پس از آن بعضی از قدما بجهت آسانی طریق را بنقاط غیر رنگ مکتوب قرار داده اند. مث اگر حرف بسیاهی بودی اشارهء اعراب بنقاط شنگرف یا رنگ دیگر نمودندی چنانچه فتح را یک نقطهء سرخ بالای حرف و ضم را نقطه ای در پیش و کسر را نقطه ای در زیر حرف می نوشتند و مدتهای متمادی همین رسم بود تا آنکه خلیل بن احمد عروضی پس از زمان اسلام هر حرکت را صورتی و مکانی مقرر نمود چنانکه امروز مشهور و معروف است. (از مرآت الخیال ص19):
همچو حرفی شدم نحیف و بلا
گرد من همچو گرد حرف اعراب.
مسعودسعد.
در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم
حال رخ برهنهء ایمان شناسمش.خاقانی.
(1) - در نسخه ای از منتهی الارب تیز کردن ران آمده است.
1 - اعراب اصلی، اعراب غیراصلی: اصلی اعراب اسم است. زیرا اسم محل توارد معانی مختلف می باشد و اقتضا دارد چیزی که دلالت بر ثبوت آنها دارد تعیین گردد. اما حروف بکلی از توارد معانی مختلف به دورند و افعال نیز چون به اختلاف صیغه، معانی مختلف را افاده می کنند لذا از توارد معانی متعدد بدور هستند. و اعراب غیرصریح اعراب افعال است.
2 - اعراب صریح، اعراب غیرصریح: صریح آن است که حرف آخر کلمه بر اثر اختلاف عوامل تغییر آشکار پیدا کند. و غیرصریح آن است که شکل خاص کلمه اعراب آنرا برساند و این قسم تنها در ضمایر وجود دارد که به اختلاف صیغه ضمیر رفع از ضمیر نصب و جر متمایز گردد و اختلاف صیغه اعراب نیست بلکه اعراب اختلاف آخر کلمه است بحسب اختلاف عوامل.
3 - اعراب بحروف، اعراب بحرکات: اعراب بحروف در اسم وجود دارد چنانکه در اسماء ستّه و مثنی و جمع و جز آن، در فعل نیز هست چنانکه در نون «یفعلان» و نظائر آن. و اعراب بحرکات نیز در اسم و فعل هر دو تحقق می یابد.
اعراب بحرکت در اسم سه قسم است: رفع، نصب، جّر. رفع علامت فاعل، نصب علامت مفعول و جر نشانهء اضافه است. و چون معانی مختلف وارد بر اسم سه نوع و اعراب نیز سه قسم است لذا هر یک از اقسام اعراب را نشانهء یکی از انواع معانی ساختند پس رفع را که اثقل اعراب است نشانهء فاعل و نظائر آن قرار دادند بدان جهت که فاعلیت از جهت قلت عدد خفیف تر از مفعولیت است زیرا فاعل یک قسم و مفعول پنج قسم باشد بنابراین اعراب ثقیل را به معنای خفیف دادند تا تعادلی حاصل آید و این قسم اعراب را عمده خوانند. و نصب را که اخف علائم اعراب است نشانهء مفعول که اثقل معانی است قرار دادند بجهت مذکور و جر را که متوسط است از لحاظ خفت و ثقالت و نشانهء اضافه که معنایی متوسط میان فاعلیت و مفعولیت است قرار دادند. و علامت نصب را فضله و نشانهء جر را علامت نامیدند و بدین طریق تعادل میان معانی و انواع اعراب برقرار ساختند. و اعراب فعل نیز سه قسم است: رفع، نصب، جزم.
4 - اعراب محلی، اعراب غیرمحلی: اعراب محلی مخصوص کلماتی است که معرب نیستند (کلمات مبنی) و در موقعیتی قرار دارند که اگر معرب بودند علامت اعراب در آنها آشکار می شد چنانکه در اسماء اشاره و جز آن و اعراب غیرمحلی خود دو قسم است: لفظی، تقدیری. لفظی آن است که علامت اعراب بتلفظ درآید و آشکار گردد. و تقدیری بخلاف آن است و آن مخصوص کلماتی است که حرف آخر آنها وضع خاصی دارد که اعراب پذیر نیست چنانکه در اسماء مقصوره مانند «عصا» و جز آن یا اینکه حرف آخر کلمه وضعی دارد که ظهور اعراب بر آن ثقیل است چنانکه در قاضی. پاره ای از کلمات یا جملات وضع خاصی دارند که دربارهء نوع اعراب آنها اختلاف است در اینکه اعراب محلی است یا اعراب تقدیری چنانکه در «تأبط شرا» و «زید» بالجر در صورتی که علم باشند و مانند خمسه عشر و نظائر آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ترکیبات مذکور شود. || حرکات حروف را در کلمات اعراب گویند. (فرهنگ فارسی معین). حرکات که بر حروف نهند تا تلفظ و معنی آن آشکار گردد و بدین معنی از اعراب بمعنی آشکار گردد مأخوذ است. صاحب مرآت الخیال آرد: اما از عوارض حروف یکی حرکات است که بلفظ اعراب زبانزد خاص و عام گشته و این نه اعرابی است که نحویان در مقابلهء بنا می آرند. اعراب در لغت اظهار است و اینکه حرکت را اعراب میگویند، استعمال مصدر است بمعنی فاعل. حرکت ظاهرکننده است هم از روی تلفظ و هم بحسب تصور معنی را چنانچه شیخ محیی الدین بن العربی فرموده که حقایق از حرکات ناشی میشود چون فاعلیت و مفعولیت که برفع و نصب متعلق اند پس حرکت ظاهر میگرداند حقیقت آن معنی را که مقصود قائل است و ظهور حرکات نباشد مگر بعد از نظام حروف، چه حرکات هم حروف صغارند و هم کلمات منشآت از حروف و انتظام حروف مماثل تسویهء اشخاص است و ورود حرکات بر مثابهء نفح روح در شخص مستوی و بثبوت پیوسته که در ازمنهء سابقه رسم اعراب نبود پس از آن بعضی از قدما بجهت آسانی طریق را بنقاط غیر رنگ مکتوب قرار داده اند. مث اگر حرف بسیاهی بودی اشارهء اعراب بنقاط شنگرف یا رنگ دیگر نمودندی چنانچه فتح را یک نقطهء سرخ بالای حرف و ضم را نقطه ای در پیش و کسر را نقطه ای در زیر حرف می نوشتند و مدتهای متمادی همین رسم بود تا آنکه خلیل بن احمد عروضی پس از زمان اسلام هر حرکت را صورتی و مکانی مقرر نمود چنانکه امروز مشهور و معروف است. (از مرآت الخیال ص19):
همچو حرفی شدم نحیف و بلا
گرد من همچو گرد حرف اعراب.
مسعودسعد.
در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم
حال رخ برهنهء ایمان شناسمش.خاقانی.
(1) - در نسخه ای از منتهی الارب تیز کردن ران آمده است.