اعدی
[اَ دا] (ع ن تف) نعت تفضیلی از عداوه. (یادداشت بخط مؤلف). بی چیزتر : و لیس احد اعدی الاسلام منه [ ای ملک چرز ] . (اخبارالصین و الهند ص14 س1).
- اعدی عدو؛ دشمن ترین دشمنان. دشمنتر دشمن. (یادداشت بخط مؤلف).
|| بهتر دونده. (ناظم الاطباء). دونده تر. (یادداشت بخط مؤلف): و سلیک بن سلکه کان اعدی الناس حتی ان الفرس لایدرکه. (صبح الاعشی ج1 ص452).
- امثال: اعدی من الحیه.
اعدی من الذئب.
اعدی من السلیک.
اعدی من الشنفری.
اعدی من الظلیم. (یادداشت بخط مؤلف).
|| ستمکارتر. (فرهنگ فارسی معین). || سرایت کننده تر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال: اعدی من الثؤَباء؛ متعدی تر و سرایت کننده تر از خامیازه.
اعدی من الجرب. (از یادداشتهای مؤلف).
|| مخوف تر. (ناظم الاطباء).
- اعدی عدو؛ دشمن ترین دشمنان. دشمنتر دشمن. (یادداشت بخط مؤلف).
|| بهتر دونده. (ناظم الاطباء). دونده تر. (یادداشت بخط مؤلف): و سلیک بن سلکه کان اعدی الناس حتی ان الفرس لایدرکه. (صبح الاعشی ج1 ص452).
- امثال: اعدی من الحیه.
اعدی من الذئب.
اعدی من السلیک.
اعدی من الشنفری.
اعدی من الظلیم. (یادداشت بخط مؤلف).
|| ستمکارتر. (فرهنگ فارسی معین). || سرایت کننده تر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال: اعدی من الثؤَباء؛ متعدی تر و سرایت کننده تر از خامیازه.
اعدی من الجرب. (از یادداشتهای مؤلف).
|| مخوف تر. (ناظم الاطباء).