اعتزاز
[اِ تِ] (ع مص) عزیز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و با حرف «باء» متعدی شود، یقال: اعتز بفلان؛ ای عد نفسه عزیزه به. (منتهی الارب) :
وآن قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان زو بامذلت، دوستان بااعتزاز.
منوچهری.
کرا جامهء عز ببرید دنیا
بدین بازگردد بدو اعتزازش.ناصرخسرو.
از سر اعتزاز بعزت ملک و اعتزاز بنخوت پادشاهی از او سخنهای نالایق حادث میگشت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص340). || گرامی و عزیز شمردن. (منتهی الارب). و بدین معنی نیز با حرف «باء» متعدی شود. (از منتهی الارب).
وآن قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان زو بامذلت، دوستان بااعتزاز.
منوچهری.
کرا جامهء عز ببرید دنیا
بدین بازگردد بدو اعتزازش.ناصرخسرو.
از سر اعتزاز بعزت ملک و اعتزاز بنخوت پادشاهی از او سخنهای نالایق حادث میگشت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص340). || گرامی و عزیز شمردن. (منتهی الارب). و بدین معنی نیز با حرف «باء» متعدی شود. (از منتهی الارب).