اعتراف
[اِ تِ] (ع مص) خبر دادن کسی را از نام و حال و صفت خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از نام و کار خود کسی را خبر کردن. (از اقرب الموارد): اعترف الی اعترافاً؛ خبر داد مرا از نام و حال و صفت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر کردن. (المصادر زوزنی). || خبر پرسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر خواستن از کسی، یقال: «اذهب الی هؤلاء القوم فاعترفهم». (از اقرب الموارد). پرسیدن چیزی از کسی. (تاج المصادر بیهقی). پرسیدن چیزی. (آنندراج). || ذلیل و خوار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوار و فرمانبردار گردیدن. (از اقرب الموارد). || شناختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شناختن. (آنندراج) (منتخب از آنندراج). || شکیبا شدن بر امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبر کردن. (آنندراج). بر چیزی شکیبایی کردن. (از اقرب الموارد). || اقرار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن تهذیب عادل بن علی). بر خطای خود اقرار کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). اقرار کردن بگناه و جز آن. (بهار عجم). اقرار دادن. (تاج المصادر بیهقی). بزیان خویشتن بچیزی اقرار کردن. (از اقرب الموارد). بَوء. بُوآء. تَذریع. اِمصاع. اِذعان. به گردن گرفتن. ضد انکار. (از یادداشتهای مؤلف). مقر شدن. خستو شدن. اقرار کردن. (فرهنگ فارسی معین). استو شدن. (تاریخ بیهقی). خستو شدن. (از یادداشت مؤلف). || صید کردن. (تاج المصادر بیهقی). || (اِمص) اقرار. (ناظم الاطباء). اذعان. ضد انکار : و ثمرهء این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی ص309). و بفضل او جزم داشتم به آن که امامت حق اوست و اعتراف داشتم ببرکت او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص315). و دوست و دشمن به علو همت و کمال سیاست آن خسرو دین دار... اعتراف آوردند. (کلیله و دمنه). مرد... بگناه خویش اعتراف آورد. (کلیله و دمنه). اعتراف بنادانی دانایی و اقرار بناتوانی توانایی است. و با لفظ داشتن و آوردن مستعمل است. (آنندراج) (غیاث اللغات) (بهار عجم) :
بعجز عیسی و خضر اعتراف آری اگر وقتی
دمی در خاطرم آیی و غمهای نهان بینی.
واله هروی (از آنندراج).
زآیینهء جمال تو دیدیم هرچه بود
عارف کسی بود که بدین دارد اعتراف.
اسیر لاهیجی (از آنندراج) (از بهار عجم).
بعجز عیسی و خضر اعتراف آری اگر وقتی
دمی در خاطرم آیی و غمهای نهان بینی.
واله هروی (از آنندراج).
زآیینهء جمال تو دیدیم هرچه بود
عارف کسی بود که بدین دارد اعتراف.
اسیر لاهیجی (از آنندراج) (از بهار عجم).