اعتبار
[اِ تِ] (ع مص) شگفتی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشگفت آمدن. (از اقرب الموارد). || پند گرفتن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء). عبرت گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پند گرفتن. عبرت گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). عبرت گرفتن و سرمشق کار خود کردن. (فرهنگ نظام). پند و اندرز گرفتن. (از اقرب الموارد). || یکی را به دیگری قیاس کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اعتبر الصاحب بالصاحب. و منه حدیث ابن سیرین: انی اعتبر الحدیث؛ یعنی یعبر الرؤیا علی الحدیث و یعتبر به کما یعتبرها بالقرآن فی تأویلها مثل ان یعبر الغراب بالفاسق و الضلع بالمرأه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اندازه کردن. (تاریخ بیهقی از یادداشت مؤلف). || در اصطلاح، دقت کردن در معنی حکم ثابت و الحاق آن بر نظایرش. و این عین قیاس است. (از تعریفات جرجانی). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در لغت بمعنای رد چیزی به نظائر آن باشد به این صورت که حکم آنرا بر نظائر آن بار کند و بهمین جهت اصلی را که اشباه و نظائر به آن ارجاع گردد، عبرت گویند و آن بنابر مستفاد از توضیح و تلویح در باب قیاس شامل پند گرفتن و قیاس عقلی و شرعی می باشد و نزد محدثان تحقیق در پیرامون حدیثی باشد که گمان رود خبر واحد است تا معلوم شود که آن متابع هست یا متابع نیست. بدین صورت که دربارهء طرق روایت تحقیق شود تا معلوم گردد از جوامع است یا از مسانید یا اجزاء. و ابن الصلاح توهم کرده است که اعتبار، قسیم شواهد و متابعات است ولی چنین نیست بلکه اعتبار شکل و هیئت توصل بمتابعات و شواهد است و در اصطلاح اهل اصول فقه، اعتبار کردن عین وصف در عین حکم است. در تلویح آمده که: اعتبار بطور اطلاق در شرع بمعنی لحاظ کردن عین وصف یعنی علت در عین حکم است نه اعتبار کردن جنس وصف در عین حکم و نه اعتبار وصف در جنس حکم. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || در اصطلاح عبارت است از این که: دنیا را فانی بنگرد و گردانندگان آنرا مرده انگارد و معمور آنرا خراب شده محسوب دارد. و برخی گویند: اعتبار اسم است معتبر را و آن فانی دیدن تمام دنیاست بوسیلهء فانی بودن اجزاء آن. و عده ای گویند: اعتبار از مادهء عبر بمعنی شقی از نهر و دریاست، یعنی معتبر نفس خود بر حرفی از مقامات دنیا ببیند. (از تعریفات جرجانی). || اختیار کردن و بعبرت نظر کردن در چیزی و قیاس کردن آن بنظائرش و حکم یکی را بر دیگری بار کردن. (از اقرب الموارد). بعبرت نگه کردن و قیاس کردن. (آنندراج). || اعتماد و تکیه کردن. (از اقرب الموارد). اعتماد. (فرهنگ نظام): چون من بشما اعتبار نمیکنم سرّم را بشما نمیگویم. (فرهنگ نظام). || به اندیشه فروشدن. (فرهنگ فارسی معین). به اندیشه از پی چیزی فرارفتن. (آنندراج) (از غیاث اللغات) (از تاج المصادر بیهقی). || چیزی را نیک انگاشتن و نکو شمردن. (آنندراج). چیزی را نیک انگاشتن. (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات).