اعانه
[اِ نَ] (ع مص) نزدیک شتر آمدن به اعانه. (منتهی الارب). نزدیک شتر آمدن برای اعانت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اعانهء ابل و جز آن؛ پیش چشم کردن آن تا آن را بچشم ببیند یا دست بر بالای چشم داشتن چنانکه عادت نگریستن است برای دیدن کسی یا چیزی. (از متن اللغه). || بچشمه رسانیدن آب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسانیدن چشمه ها به زمین آبدار یا زه آب. (از متن اللغه). و در این معنی بی اعلال هم آمده است. رجوع به اِعیان شود(1). || یاری دادن. یقال: رب اَعنی و لاتُعِنْ علی. (منتهی الارب). یاری دادن. (ناظم الاطباء). یاری کردن. (ترجمان تهذیب عادل ص 15).
-اعانهء کسی بودن؛ یاور و پشتیبان کار وی بودن.
|| اعانهء کسی از دیگری؛ رهایی دادن وی را. (از اقرب الموارد)(2).
(1) - معانی مذکور از یایی است (ع ی ن).
(2) - و در این معنی واوی است (ع ون).
-اعانهء کسی بودن؛ یاور و پشتیبان کار وی بودن.
|| اعانهء کسی از دیگری؛ رهایی دادن وی را. (از اقرب الموارد)(2).
(1) - معانی مذکور از یایی است (ع ی ن).
(2) - و در این معنی واوی است (ع ون).