اطاله
[اِ لَ] (ع مص) اطاله. دراز کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دراز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). || اطالهء زن؛ بچگان درازبالا آوردن وی یا زاییدن یک فرزند بلندبالا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرزند زادن. (تاج المصادر بیهقی). زاییدن زن فرزندان دراز یا فرزند دراز. (از اقرب الموارد). اطوال. (اقرب الموارد).
- امثال: ان القصیره قد تطیل؛ مَثَل برای کسی است که کار کاملی انجام دهد در حالی که قاصر باشد. (از اقرب الموارد).
- اَطالَ الله بقاءک؛ خدای بقای ترا دراز کناد، دعایی است : یا اخی و معتمدی اباالقاسم الحصیری اطال الله بقاءک. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص216). و رجوع به ص 213 همان چاپ شود.
- اَطالَ الله بقاؤه؛ هنگام دعا کردن برای کسی گویند، خدای بقای او را دراز کناد : سلطان معظم ابوشجاع فرخ زادبن ناصر لدین الله، اطال الله بقاؤه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص175). ابوالقاسم محمود ناصر لدین الله اطال الله بقاؤه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132). همچنین با امیرالمؤمنین اطال الله بقاؤه بگویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). و رجوع به ص 241 همان چاپ شود. فخرالدوله و فلک الامه اطال الله بقائه را دام ایامه، این طریق نیکو سپرده. (تاریخ قم ص 7). رجوع به اطاله شود.
- اَطالَ الله عمره؛ دعایی است چون اطال الله بقاؤه. رجوع به اطال الله بقاؤه و اطاله شود.
- اطاله دادن؛ طول دادن. امتداد دادن. بدرازا کشاندن. و صحیح طول دادن است. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالهء زمان کردن؛ امهال کردن. طول دادن زمان. مهلت دادن. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطاله کردن؛ دراز کردن. بدرازا کشاندن. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالهء کلام؛ اطناب سخن. سخن بدرازا کشاندن. طول دادن کلام. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالهء کلام کردن؛ اطناب کردن در کلام. رجوع به اطالهء کلام شود.
- اطالهء لسان؛ زبان درازی. پرگویی. بسیار سخن گفتن. بدرازا کشاندن کلام. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالهء لسان کردن؛ زبان درازی کردن. رجوع به اطالهء لسان و اطاله و اطالت شود.
- اطالهء مدت؛ تمدید مدت. دراز کردن مدت. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- امثال: ان القصیره قد تطیل؛ مَثَل برای کسی است که کار کاملی انجام دهد در حالی که قاصر باشد. (از اقرب الموارد).
- اَطالَ الله بقاءک؛ خدای بقای ترا دراز کناد، دعایی است : یا اخی و معتمدی اباالقاسم الحصیری اطال الله بقاءک. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص216). و رجوع به ص 213 همان چاپ شود.
- اَطالَ الله بقاؤه؛ هنگام دعا کردن برای کسی گویند، خدای بقای او را دراز کناد : سلطان معظم ابوشجاع فرخ زادبن ناصر لدین الله، اطال الله بقاؤه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص175). ابوالقاسم محمود ناصر لدین الله اطال الله بقاؤه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132). همچنین با امیرالمؤمنین اطال الله بقاؤه بگویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). و رجوع به ص 241 همان چاپ شود. فخرالدوله و فلک الامه اطال الله بقائه را دام ایامه، این طریق نیکو سپرده. (تاریخ قم ص 7). رجوع به اطاله شود.
- اَطالَ الله عمره؛ دعایی است چون اطال الله بقاؤه. رجوع به اطال الله بقاؤه و اطاله شود.
- اطاله دادن؛ طول دادن. امتداد دادن. بدرازا کشاندن. و صحیح طول دادن است. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالهء زمان کردن؛ امهال کردن. طول دادن زمان. مهلت دادن. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطاله کردن؛ دراز کردن. بدرازا کشاندن. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالهء کلام؛ اطناب سخن. سخن بدرازا کشاندن. طول دادن کلام. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالهء کلام کردن؛ اطناب کردن در کلام. رجوع به اطالهء کلام شود.
- اطالهء لسان؛ زبان درازی. پرگویی. بسیار سخن گفتن. بدرازا کشاندن کلام. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالهء لسان کردن؛ زبان درازی کردن. رجوع به اطالهء لسان و اطاله و اطالت شود.
- اطالهء مدت؛ تمدید مدت. دراز کردن مدت. رجوع به اطاله و اطالت شود.