اضافه

معنی اضافه
[اِ فَ] (ع مص) اضافه. اضافت. گریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || ترسیدن و پرهیز کردن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضافه از کسی؛ ترسیدن و حذر کردن از وی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). ترسیدن و حذر کردن. (آنندراج). || دویدن. || شتاب کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شتافتن. (آنندراج). شتاب کردن در چیزی. (منتهی الارب). || جور کردن بر کسی. (از اقرب الموارد). ستم نمودن بر کسی. (منتهی الارب). || برآمدن. || قریب شدن به چیزی. || مهمان داشتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کسی را بر دیگری مهمان کردن. || مُلْجأ کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مضطر کردن کسی را بسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || اضافهء بر چیزی؛ مشرف شدن بر آن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). آگاه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از بلندی نگاه کردن چیزی را. (آنندراج). || اضافهء چیزی به چیزی؛ میل دادن بدان و اسناد دادن و نسبت به آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خمانیدن چیزی را و میل دادن به چیزی. (ناظم الاطباء). نسبت کردن چیزی را بسوی چیزی. (آنندراج). || نسبت کردن اسمی را به اسمی، نحو غلام زید. (منتهی الارب). اضافهء کلمه به کلمه؛ نسبت دادن بر وجه مخصوص. (از اقرب الموارد). به اصطلاح نحو، نسبت کردن اسمی را به اسمی، مانند غلام زید، فالغلام مضاف و زید مضاف الیه و غرض از این عمل تخصیص و تعریف است، فلهذا لایجوز اضافه الشی ء الی نفسه لانه لایعرف نفسه. (ناظم الاطباء). به اصطلاح نحویان، مضاف کردن کلمه به کلمه و آن نسبتی است میان دو اسم که واقع شود بر دو وجه تقیید و تخصیص، اسم اول را مضاف و اسم ثانی را مضافٌالیه گویند و در فارسی، حرف آخر مضاف را بنابر علامت اضافت کسره میدهند در تلفظ. (از غیاث).
تعریف اضافه: اضافه را در نحو فارسی بطرق مختلفی تعریف کرده اند از قبیل: وقوع نسبتی میان دو اسم بر وجه تقیید. و نسبتی میان دو اسم بنهجی که مخاطب را فایدهء صحت سکوت دهد.(1) و مجموع دو کلمه را که برای افادهء مخصوص، اولی را بتوسط یک کسره به دومی ربط کنند(2) و اسم ناتمامی که معنی آن به کلمهء دیگر تمام شود مضاف و مضافٌالیه خوانند، چون باغ دبستان، که نخست را مضاف و دوم را مضاف الیه خوانند(3).
ترکیب اضافی: چنین ترکیبی را که در نحو ساده ترین درآمیختگی کلمه ها بشمار میرود بنامهای ترکیب اضافی(4) و مرکب ناقص و مرکب غیرمفید و مرکب غیرتام(5) خوانده اند.
ترکیب اضافی و کلمهء مرکب: ترکیب اضافی را با کلمهء مرکب نباید اشتباه کرد زیرا در نخست دو کلمه استقلال معنی خود را حفظ میکنند ولی در دوم دو کلمه در حکم یک کلمه باشند و هر یک از دو کلمه معنی مستقل نخستین خود را از دست میدهد و دو کلمه رویهمرفته معنی تازهء نوی می یابند. گذشته از این، در کلمهء مرکب اغلب صورت ترکیبی تغییر میپذیرد و گاه با حذف کسرهء اضافه یعنی فک اضافه و گاه با تقدم کلمهء دوم بر نخست و گاه با آوردن اداتی چون «الف» و «ب» و «در» و جز اینها دو کلمه از صورت مضاف و مضافٌالیه خارج میشوند. به همین سبب اضافه و مضاف و مضافٌالیه در نحو و مبحث اسم مرکب در صرف مطرح میشود.
حالت اضافی: در زبان فارسی برای اسم چهار حالت است: فاعلی، مفعولی، اضافه، ندا. در پارسی باستان علاوه بر چهار حالت مزبور حالات مفعول عنه و مفعول فیه و مفعول معه و در اوستایی و سنسکریت علاوه بر هفت حالت مذکور حالت مفعول غیرصریح هم وجود داشته است و منظور از حالت اضافی مضافٌالیه واقع شدن اسم است.
ارکان اضافه: عبارت از مضاف و مضافٌالیه است که اسم نخست را مضاف و اسم دوم را مضافٌالیه نامند در صورتی که اضافهء مقلوب نباشد چون: دانا مرد، و چه بسا که در اضافهء مقلوب قصد اضافه منتفی میشود و مضاف و مضافٌالیه هر یک معنی مستقل خود را از دست میدهند و رویهمرفته بمعنی کلمهء واحدی بکار میروند، مانند: گلاب، مقلوب «آب گل» که دیگر نمیتوان آنرا مضافٌالیه دانست و در مبحث نحو از آن سخن گفت بلکه کلمهء گلاب اسم مرکبی است که باید در مبحث ترکیبات صرف دربارهء آن بگفتگو پرداخت. و گاه از طریق فک اضافه نیز مضاف و مضافٌالیه بصورت اسم مرکب درآیند چون پدرزن.
کسرهء اضافه: بگفتهء مرحوم بهمنیار در زبان فارسی به آخر اسم مضافی که پیش از مضافٌالیه آمده باشد اگر به حرف آواپذیری منتهی نباشد کسره ای ملحق میکنند: شاگردِ دبستان. و این کسره نشانهء اضافه است.
چند قاعده: 1 - آخر کلمه های مضاف به ضمایر متصل م، ش، ت مفتوح میشود: اسپم، اسپت، اسپش(6). 2 - هنگامی که چند مضاف معطوف بهم پدید آید آخرین مضاف را کسره دهند: اسب و اشتر و فیلِ پادشاه. 3- در کلمه های مختوم به الف و «و» یعنی صدای «او» (و)(7) یایی به آخر مضاف می پیوندند و کسره را به «ی» می دهند: خدایِ جهان. سخنگویِ ایران. 4 - در کلمه های مختوم به صدای «اَو» (ـَو)(8) آوردن «ی» غلط است و کسره را به آخر «اَو» (ـَو) ملحق کنند، چون: خسروِ ایران. جلوِ منزل. تابلوِ مدرسه. راهروِ خانه و جز اینها. 5 - در کلمه های مختوم به «ه» مختفی نیز «ی» را به آخر کلمه می پیوندند، چون خانه یِ او. جامه یِ تو. ولی در رسم خط متقدمان این «ی» را کوچک می نوشتند و بالای «ه» با کسرهء اضافه بدین سان می گذاشتند: خانهء او. جامهء تو. و در رسم خط امروز نیز هنوز این شیوه متداول است(9). 6 - در کلمه های مختوم به «ه» مختفی گاه بضرورت شعر کسرهء اضافه را حذف و «ی» را ساکن تلفظ کنند(10):
دمدمهء(11) این نای از دمهای اوست
های و هوی روح از هیهای اوست.
پذیرهء(12) فرامرز شد با سپاه.
7 - در کلمه های مختوم به مصوت مرکب «ـیَ»(13) نیز کسره را به خود مصوت مرکب دهند: نیِ نیزار. میِ انگور. پیِ بنا. 8 - در کلمه های مختوم به «ی»(14) رواست «ی» را در شعر مشدد آرند:
این درازی مدت از تیزیّ صنع
می نماید سرعت انگیزیّ صنع.مولوی.
صوفیّ ما که توبه ز می کرده بود دوش
بشکست توبه تا در میخانه دید باز.حافظ.
فک اضافه: هنگامی است که کسرهء اضافه را حذف کنند و این شیوه زمانی بکار می رود که بخواهند از مضاف و مضافٌالیه کلمهء مرکب بسازند و آقای قریب اینگونه ترکیب را اضافهء موصول و صاحب نهج الادب مرکب اضافی مقطوع نامیده اند، چون: پدرزن، صاحبدل، سرخیل، صاحبخانه. و در چند مورد کسرهء اضافه را حذف کنند: 1 - در تداول عامه، چون: بچه ننه، بغل دست، پایین پا، پی کارت برو، سرقلیان، دختردایی، دخترعمو، دخترعمه، پسرخاله، پسرعمه، پسرخواهر، که همین گونه استعمال ها رفته رفته ترکیب را به صورت اسم یا صفت مرکب درمی آورد. و حتی در تداول عامه گاه در کلمه های مختوم به «و» و «ا» هنگام اتصال آنها به ضمایر متصل، «ی» را نیز حذف کنند: روم سیاه. بوش خوب است. پاش درد می کند. 2 - در ضرورت شعر، چون:
همان گیو گفت این شکار من است
همان سوختن کوه کار من است.فردوسی.
اول شب بوحنیفه درگذشت
شافعی آخر شب از مادر بزاد.خاقانی.
چو اول شب آهنگ خواب آورم
به تسبیح نامت شتاب آورم.
نظامی (از غیاث) (از نهج الادب).
زدن خاک در دیدهء جوهری
همه خانه یاقوت اسکندری.نظامی.
تویی کآفریده ز یک قطره آب
گهرهای روشن تر از آفتاب.نظامی.
جهان جوی را بنده فرمان شدند.نظامی.
سرجملهء جمله شهریاران.نظامی.
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی.
سعدی.
گلدسته بی تو در نظرش دسته تیر نیست.
کلیم.
نخندد غنچه ای در باغ عاشق تا که نشنیده
ز تنگی یک تبسم وز پس دیوار باغ او.
واله هروی (از نهج الادب).
در ضمایر متصل نیز بضرورت شعر حرکت کلمه می افتد و بصورت سکون می آید:
پدرْت آن گرانمایه شاه بزرگ.
فردوسی.
پدرْم آمد و خون لهراسب خواست.
فردوسی.
شگفت نیست ازو گر شکمْش کاواک است.
لبیبی.
ای عجب دلْتان بنگرفت و نشد جانْتان ملول.
خاقانی.
ششدانگ عیار آب و گِلْشان
دینار چهاردانگ دلْشان.خاقانی.
3 - هنگام ساختن کلمهء مرکب چون: دربار. جاسیگار. سرآغاز. سرجمله. سرستون. سردر. سرمایه. نیم نان. ولیعهد. حاضرجواب. صاحب هنر. صاحبدل. کافرنعمت و جز اینها. 4 - در اضافهء مقلوب یعنی مقدم آمدن مضافٌالیه بر مضاف که کسرهء اضافه را حذف میکنند مانند: جهان پادشاهی. کلاه گوشه. خانه خدا. نی پاره. آسیاسنگ. و این در صورتی است که دو کلمهء مرکب مستعمل نشده باشد وگرنه مربوط به گونهء سوم یعنی ساختن کلمهء مرکب میشود.(15)
فایدهء اضافه: دو فایده برای اضافه آورده اند، یکی تعریف و دیگر تخصیص. تعریف چون: همسر لوط، سگِ اصحاب کهف و مانند اینها که بعلت معرفه بودن «لوط» و «اصحاب کهف»، مضاف (همسر و سگ) نیز معرفه شده است. و تخصیص چون: خادمِ شاه، فرمانِ شاه، که مضاف پیش از اضافه شدن به شاه شامل هر خادم و فرمانی میشد ولی پس از اضافه شدن اختصاص به فرمان و خادم شاه یافته است. بنابراین مراد از تخصیص خاص کردن امری عام است تا نزدیک به معرفه شود و این هنگامی است که مضافٌالیه نکره باشد.(16)
مقصود از اضافه: نحویان در اضافهء معمولی چون غلام زید گفته اند مقصود مضاف است و در اضافهء تشبیهی چون دایهء ابر مضافٌالیه را مقصود از اضافه دانسته اند.(17)
حذف مضاف و مضاف الیه: گاه مضاف به قرینه و به منظور اختصار حذف شود، چون: شهر تهران غرق شادیست، که مضاف شهر (مردم) به قرینه حذف شده است. یا در تداول عامه که گویند: گلستان را خواندم بحذف: کتاب گلستان. یا ریاضی را فراگرفتم بحذف: درس ریاضی و جز اینها و چنانکه آقای دکتر معین نوشته اند در شعر سعدی:
گر انصاف گویی بداختر کسی است... گفتهء نجم الغنی که بحذف مضاف پیش از کلمهء «انصاف» قائل شده و نوشته است مضاف محذوف «سخن» است، یعنی «سخن انصاف» درست نیست زیرا در این بیت «انصاف گفتن» بمعنی حق گفتن و داد دادن به سخن آمده والاّ مصدر انصاف در «سخن انصاف» جز بتأویل متکلف معنی ندارد.(18) دکتر معین مثالهای دیگری را که نجم الغنی آورده نیز بحق رد کرده اند. دربارهء حذف مضافٌالیه نیز نجم الغنی دو شاهد آورده است:
خدایا بحق بنی فاطمه
که بر قول ایمان کنی خاتمه
و گوید در این مثال مضافٌالیه «خاتمه» حذف شده و تقدیر «خاتمهء من» بوده است. مثال دوم این است:
دعا کن بشب چون گدایان بروز(19)
اگر میکنی پادشاهی بسوز
مضافٌالیه «سوز» اعنی «دل» محذوف است.
اقسام اضافه: اضافه را به اعتبار فایده به دو قسم تقسیم کرده اند: معنوی و لفظی. فایدهء اضافهء معنوی تعریف و تخصیص است و فایدهء اضافهء لفظی فقط تخفیف مضاف باشد. صاحب نهج الادب اضافهء معنوی را «بنابر تقدیر حروف» تقسیم کرده و نوشته است: در اضافت معنوی تقدیر حرف جر(20) بر سه نهج بود: یکی «برای» که در فارسی برای تعیین است مانند: «منتِ خدای» یعنی منت برای خدا(21) و ظاهر [ است ] که «منت» عام است که خدا را باشد یا احدی از انسان را به اضافت متعین شد. دوم «از» که در فارسی بمعنی «مِن» تبعیضیه است، مانند «انگشتری سیم» که سیم انگشتر بعضی از مطلق سیم است.(22)سوم «در» چون «نماز شب»، «سوار کشتی» که مضاف الیه ظرف زمان یا مکان است. و در دستور کاشف آمده: «اضافت لامیه که معانی تملک، اختصاص، نسبت، تعلیل را افاده کند، مثال: جام جمشید، گنج قارون، اهلِ ستم، کتابِ احمد». و آقای دکتر معین مینویسند: تسمیهء اضافهء لامی بتقلید عربی است که در این قبیل موارد لام تملیک (لِ) تقدیر کنند، و در فارسی چنین حرفی مستعمل نیست و بجای آن «برای» یا «مر... را» توان گذاشت. اضافهء ملکی و اضافهء اختصاصی هرچند نزدیک بهمند، در معنی فرقی دارند (که از آن بحث خواهد شد). «اهلِ ستم» که برای نسبت آمده (اهل منسوب به ستم) در حقیقت اضافهء بیانی است و «کتاب احمد» مثال اضافهء ملکی است نه تعلیلی(23). و نیز مینویسند: تقسیم اضافه از لحاظ تقدیر حروف، تنها یک مبحث دستوری نیست بلکه مربوط به «معانی و بیان و نحو عربی میباشد...»(24).
تقسیم اضافهء معنوی از لحاظ حقیقت و مجاز: اضافهء حقیقی: نجم الغنی مثالهای خانهء زید و اسب عمرو را اضافهء حقیقی دانسته از اینرو که ملابست در میان مضاف و مضافٌالیه حقیقت است و گوید صاحب منتخب النحو که گفته است نسبت مضاف بسوی مضافٌالیه حقیقی بود یعنی وجه نسبت در خارج متحقق باشد، مطلب واحد است.
اقسام اضافهء حقیقی:
الف. اضافهء اختصاصی: اصطلاح «اضافهء اختصاصی» را بعض دستورنویسان بمعنی «اضافهء تخصیصی» گرفته اند ولی ما آنرا بمعنی عامتر در اینجا بکار میبریم. برخی از ادیبان اضافهء تخصیصی و اضافهء ملکی را در دو عنوان جداگانه یاد کنند از جهت افتراق و تمایزی که مابین این دو نوع اضافه موجود است. حق با آنان است ولی از جهت وجه اشتراکی هم که میان آن دو وجود دارد تفکیک تام، صحیح مینماید. پس بهتر است که آن دو را دو شاخهء یک درخت و دو فرع یک اصل بدانیم، و ما آن اصل را بنام اضافهء اختصاصی یاد می کنیم. اضافهء اختصاصی، اختصاص و تعلق را میرساند: کتابِ حسن، زنگِ شتر. و آن بر دو قسم است: 1 - اضافهء تخصیصی که برخی در تعریف آن نوشته اند: اختصاص را برساند و برخی گفته اند: اضافت مخصص (بفتح صاد) بسوی مخصص (بکسر صاد)(25) بدفع اشتراک خاصهء او، چون: آیینهء لعل(26) و زنگِ شتر و پوستِ انار(27) و بعبارت دیگر اضافت مختص است بسوی مختص الیه بدفع اشتراک خاصهء او(28). سپس صاحب نهج الادب این نوع اضافه را به اقسام زیر تقسیم کرده است: 1 - اختصاص ملک بسوی مالک و اختصاص مالک به ملک (که آقای دکتر معین در اضافهء ملکی دربارهء این دو گونه بحث کرده اند). 2- اختصاص تسمیه، چون: «روزِ دوشنبه» و «علم کلام» و «ملک هندوستان»(29). 3 - اختصاص وضع، چون: آیینهء پیل و زنگِ شتر. 4 - اختصاص ایجاد، چون: گلستانِ سعدی و آیینهء سکندر(30). 5 - اختصاص جزء با کل، چون: برگِ شجر، سر زید، پوست انار (از این قسم است: شاخهء درخت، ساقهء درخت، ریشهء درخت، انگشتِ دست، انگشتِ پا، مویِ بدن).(31) 6 - اضافت ظرف با مظروف، چون: همیان زر و آقای دکتر معین نوشته اند: همین مؤلف بعداً این نوع را جزو اقسام اضافت تخصیصی بعنوان «اضافت ظرفی» یاد کرده است. 7 - اختصاص نسب و قرابت، چون: پدرِ زید، برادرِ عمرو... و آقای دکتر معین مینویسد: میتوانیم این قسم را اضافهء نسبی بنامیم و آن عبارت است از اضافهء صفت (خویشاوندی، نسبت) به علم (اسم خاص) که نسبت و قرابت را رساند:
منیژه کجا دخت افراسیاب
درخشان کند باغ چون آفتاب.
فردوسی (منتخب شاهنامه چ فروغی ص337)(32).
8 - اختصاص مسبب بسوی سبب و از همین قبیل است اضافت ابنی(33)، سپس آقای دکتر معین این مثالها را برای اضافهء تخصیصی آورده اند(34):
بنفشه هست و نبیذ بنفشه بوی خوریم
بیاد همت محمودشاه بارخدای.
عمارهء مروزی (از رودکی نفیسی ج3 ص1188).
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی(35).
رودکی (از چهارمقالهء عروضی چ معین ص53).
ب. اضافهء ظرفی: مؤلف غیاث(36) نویسد: «اضافت ظرفی، و آن اضافت مظروف است بسوی ظرف، چون نشینندهء بازار، آبِ دریا، هوایِ صحرا. و گاهی اضافت ظرف باشد بسوی مظروف، چون: شیشهء گلاب، صندوقِ کتاب». مؤلف نهج الادب در اقسام اضافات تخصیصی آرد: اضافت ظرفی بمعنی «فی» یعنی «در» و آن اضافت مظروف است بسوی ظرف و بر دو گونه است:
یکی ظرف زمانی، که ظرف زمان مضافٌالیه باشد، چون: نمازِ شب، برودتِ زمستان، حرارتِ تابستان، خوابِ نیمروز.
دیگر ظرف مکانی، یعنی مضافٌالیه ظرف مکان بود، چون: نشینندهء بازار، آبِ دریا، هوایِ صحرا، باشندهء برزن.(37)
ج. اضافهء سببی: مؤلفان قبفهی(38) در چ 2 دستور در اقسام اضافه نوشته اند(39): اضافهء سببی، و آن اضافهء سبب است به مسبب: تیغ انتقام، شمشیرِ کین.(40) و یا اضافهء مسبب به سبب: کشتهء غم(41)، سوختهء فراق(42). نجم الغنی در انواع اضافت تخصیصی آرد: «اختصاص مسبب بسوی سبب، چون جان دادهء فراق، کشتهء غم.(43) و اختصاص سبب بسوی مسبب چون: قتلِ قصاص، تیغ انتقام، و این اضافت تخصیصی لامی است چرا که در غلام زید یا کشتهء غم تقدیر «برای» که ترجمهء لام است در مضافٌالیه میباشد.(44) آقای دکتر معین شواهدی از شاعران برای این گونه اضافه آورده اند (رجوع به رسالهء اضافه ج2 ص28 شود). و آنگاه مینویسند:
توضیح 1- از فروع اضافهء تخصیصی، اضافهء اسم (عام یا خاص) یا صفت (بجای موصوف) به محل اوست: حافظِ شیراز، بدرِ چاچ، علمایِ اصفهان. و این مثالها را نیز در ضمن شواهد نظم و نثر آورده اند: علماء ماوراءالنهر، فلاطنِ یونان، دیبای ششتر، بلیناس روم، بوسعیدِ مهنه، شمسِ تبریز، شمعِ فارس، پروانهء روم، اوستادِ دامغان. رجوع به ص 29 و 30 همان رساله شود. سپس مینویسند: بعض معاصران در این گونه موارد، در ترجمه از زبانهای اروپایی بجای اضافه علم را با «از» آرند و آن در فارسی نابجاست(45). آنگاه بنقل از محمد قزوینی در ج1 و ج2 جهانگشای جوینی شواهد و مثالهایی از «اضافهء نام حکمران یا پادشاه محلی به خود آن محل» آورده اند مانند: علاءالدینِ الموت یعنی پادشاه و صاحب الموت. (جهانگشای جوینی ج1 ص205). رجوع به رسالهء اضافه صص30 - 32 شود.
توضیح 2 - از فروع اضافهء تخصیصی نیز انتساب مضاف (اسم عام یا اسم خاص، و یا صفت بجای موصوف) به خانواده یا سلسله ای: شاهِ قاجار، صدرِ آل برهان، خلیفهء بنی عباس، غیاث الدینِ کرت(46).
توضیح 3 - هم از فروع اضافهء تخصیصی می توان «اضافهء به اَدنی ملابست» را نام برد. مؤلف غیاث آرد: «اضافت به اَدنی ملابست یعنی نسبت کردن یکی را به دیگری به کمتر مناسبتی که بینهما واقع است...: «ایرانِ ما به از تورانِ شماست». ظاهر است که قائل این کلام باید در محلهء شهری از مضافات ایران اقامت داشته باشد و همچنین مخاطب به این اندک مناسبت که ذکر کرده آمد، تمام ایران را ازآن خود قرار داده و این اضافت متفرع است از اضافت تملیکی که... مذکور شد». سپس آقای دکتر معین تذکر می دهند که صاحب غیاث در اینجا اینگونه اضافه را جزو اضافهء ملکی شمرده، در صورتی که نجم الغنی آنرا در انواع «اضافت تخصیصی» آورده و برای آن اقسامی بدین سان قائل شده است: 1 - کمال اختصاص چون: هندوستانِ ما به از ایرانِ شماست. 2- اعتبار مجازی چون: پلِ حکیم... و آقای دکتر هر دو مثال را (در حاشیه) جزو اضافهء ملکی دانسته اند.(47)
اقسام دیگر اضافهء معنوی عبارتند از: ملکی یا تملیکی، بیانی، اضافهء بنوت یا ابنی، اقترانی، توصیفی، مجازی (تشبیهی)، استعاری که در رسالهء اضافه ج2 آقای دکتر معین بتفصیل دربارهء هر یک چه از لحاظ تعریف و چه از نظر شواهد به بحث پرداخته و اقوال دستورنویسان دیگر چون: حبیب اصفهانی، کاشف، نجم الغنی، صاحب غیاث، ادیب هروی، قویم، دبیرآذر، پروین گنابادی و نظریات پنج استاد (قریب، بهار، فروزانفر، همایی و رشید یاسمی) را در هر مبحثی نقل کرده و فرق میان برخی از انواع اضافه را بیان داشته اند.(48) سپس بهمان شیوه به بحث در اضافهء لفظی پرداخته و تعریف آنرا از نجم الغنی بدین سان آورده اند: اضافت لفظی علامتش آنکه اسم صفت مضاف بسوی معمول خود باشد پس احتراز است از اسمی که صفت نباشد: روستازادگان دانشمند(49). آنگاه در ص80 به تقسیم اضافه به اعتبار تقدیم و تأخیر مضافٌالیه پرداخته و دربارهء اضافهء مستوی و مقلوب بهمان روش بحث کرده اند(50) و از ص91 تا 128 دربارهء صفات (مشتق و غیرمشتق) مرکب مرخم و اضافه به اعتبار لفظ مضاف و مضافٌالیه و حالات ترکیب اضافی و تتابع اضافات به گفتگو پرداخته اند.(51)
اضافه در نحو عربی: در نحو عربی، اضافه نسبت دادن چیزی است به چیزی بواسطهء حرف جر در لفظ یا در تقدیر به اراده. در تعریف مزبور کلمهء «چیز» اعم است و شامل اسم و فعل هر دو می شود. کلمهء منسوب را «مضاف» و کلمهء منسوب بدان را «مضافٌالیه» خوانند. و قید کردن «بواسطهء حرف جر» بمنظور احتراز فاعل و مفعول در مثال: ضرب زیدٌ عَمْراً است زیرا در مثال مزبور «ضرب» را به آن دو (فاعل و مفعول) نسبت داده اند اما نه بواسطهء حرف جر. و قید کردن «در لفظ» در تعریف که بمعنی ملفوظ است شامل «مررت بزید» هم میشود، چه «مررت» به «زید» نسبت داده شده است(52). و قید «در تقدیر» که به معنی مقدر است شامل این مثال میشود: غلام زید. که «غلام» به تقدیر حرف جر به «زید» نسبت داده شده است، زیرا تقدیر مثال مزبور چنین است: غلامٌ لزید. و قید کردن «به اراده» در تعریف بدین منظور است که عمل حرف مقدر اراده شود و اثر آن که «جر» است نمودار و باقی باشد و با این قید مثال: قسمت یوم الجمعه از تعریف خارج میشود، زیرا «قسمت» بواسطهء حرف مقدر «فی» به کلمهء دیگر نسبت داده شده ولی عمل حرف جر «فی» اراده نشده است زیرا اگر اراده میشد «یوم» را جر میداد. همچنین مثال ضربته تأدیباً، از تعریف خارج است. تعریف مزبور مبتنی بر مذهب سیبویه است و تعریف مصطلح مشهور در میان نحویان این است که: اضافه نسبت دادن چیزی بواسطهء حرف جر است در تقدیر. و بدین معنی اضافه از خواص اسم بشمار می آید. و شرط اضافه بتقدیر حرف این است که مضاف اسمی مجرد از تنوین باشد و بر دو گونه است: معنوی. یعنی اضافه در مضاف معنی تعریف را برساند، هرگاه مضافٌالیه معرفه باشد یا در مضاف افادهء تخصیص کند هنگامی که مضافٌالیه نکره باشد و آنرا اضافهء محض خوانند و نشانهء آن آن است که مضاف صفتی نباشد که به معمول خود اضافه شده باشد خواه آن معمول فاعل یا مفعول آن صفت پیش از اضافه باشد مانند غلام زید و کریم البلد. و بحکم استقراء اینگونه اضافه یا بمعنی «لام» است در جز آنچه جنس مضافٌالیه یا ظرف آن باشد مانند: غلام زید و یا بمعنی «مِن» است در جنس مضاف چون: خاتم فضه و یا بمعنی «فی» است در ظرف آن، مانند ضرب الیوم. و اضافهء عام به خاص از وجهی اضافهء بیانی است بتقدیر «مِن» مانند: خاتم فضه. و اضافهء عام براطلاق به خاص، براطلاق نیز اضافهء بیانی است جز اینکه بعقیدهء جمهور بمعنی «لام» و بعقیدهء صاحب کشاف بمعنی «مِن» است مانند: شجر اراک. گونهء دیگر لفظی است یعنی در لفظ افادهء خفت کند و آن را غیرمحض نیز خوانند و علامت آن این است که مضاف صفتی باشد که به معمول خود اضافه شود، مانند: ضارب زید و حَسَن الوجه و حرف آن (یعنی حرف مقدر) چیزی است که با آن مناسب باشد یعنی به حرفی متعدی شود که اصل فعلی که مضاف از آن مشتق است بدان متعدی گردد مانند: راغب زید، که مقدر آن «الی» است یعنی: راغب الی زید، هرگاه اضافه به مفعول باشد. و برخلاف نظر ابن برهان، اضافهء مصدر به معمولش و همچنین برخلاف عقیدهء برخی از نحویان اضافهء اسم تفضیل از این گونه نیست. باید دانست که قائل شدن به تقدیر حرف جر در اضافهء لفظی نظری است که بدان در سخن ابن حاجب تصریح شده است لیکن دیگر نحویان در اضافهء لفظی به تقدیر حرف جر قائل نیستند و بنابراین تعریف اضافه این خدشه را نفی نمیکند که اضافه بتقدیر حرف جر بدو گونهء لفظی و معنوی تقسیم گردد. برخی از نحویان در اضافهء صفت به مفعولش قائل به تقدیر «لام» شده اند تا برای عمل آن تقویتی باشد چنانکه در مثال ضارب زید، گویند تقدیر، ضارب لزید است و این تکلفی بیش نیست. همچنین در قائل شدن بتقدیر «من» بیانی در اضافهء صفت به فاعلش نیز تکلف است چون: الحسن الوجه بتقدیر «من» بیانی. زیرا یاد کردن «وجه» در مثال: جائنی زید الحسن الوجه بمنزلهء تمییز است، چه در اسناد «حسن» به «زید» ابهامی است و دانسته نمیشود کدام چیز آن «حسن» است و چون «وجه» ذکر شود چنانست که گویند از حیث وجه. اینهاست نکاتی که دربارهء اضافه از کافیه و شرحهای آن و ارشاد و وافی مستفاد میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || اضافه در فلسفه، یکی از مقولات عشر ارسطو(53) است. جرجانی گوید: اضافه نسبتی است که عارض شونده است برای چیزی به قیاس، به نسبت دیگری، چون: پدری و پسری. (از تعریفات). و صاحب نفایس الفنون آرد: اضافه عبارت است از نسبتی که بر چیزی عارض شود بقیاس با چیزی دگر همچو ابوت و بنوت. (نفایس الفنون). و جرجانی در تعریف آن بصورت دیگری آرد: حالت نسبی متکرری است که یکی از آن دو، جز با دیگری بتعقل نیاید، چون: پدری و پسری. (از تعریفات). و صاحب کشاف آرد: در نزد حکما به اشتراک بر سه معنی اطلاق شود: 1 - نسبت متکرر یعنی نسبتی که در قیاس به نسبت دیگر بعقل آید و هم در قیاس به نخست معقول باشد، چون: پدری که در قیاس به پسری بعقل آید و پسری نیز نسبتی است که در قیاس به پدری معقول باشد. و اضافه بدین معنی جزء مقولات از اقسام مطلق نسبت است، چنانکه هرگاه مکان را در مثل به ذات متمکن نسبت دهیم، برای متمکن به اعتبار حصول در آن هیئتی حاصل شود که اَین است، و هرگاه آن را به متمکن نسبت دهیم به اعتبار اینکه دارای مکان است، اضافه حاصل خواهد شد زیرا لفظ مکان در قیاس به نسبتی دیگر که بودن چیز دارای مکان یعنی متمکن در آن است متضمن نسبت معقول باشد. پس مکانیّت و ممکنیت از مقولهء اضافه است و حصول چیزی در مکان نسبت معقولی میان ذات آن چیز و مکان است نه نسبت معقول در قیاس به نسبت دیگر. و بنابرین از این مقوله نیست و با این وصف فرق میان اضافه و مطلق نسبیت روشن شد. و اضافهء بدین معنی را اضافهء حقیقی نیز نامند. 2 - معروض بر این عارض مانند ذات پدر که بر پدری معروض شود. 3 - معروض با عارض و این دو را مضاف مشهوری نیز نامند (رجوع به مضاف شود). بنابرین کلمهء اضافه مانند کلمهء مضاف بر سه معنی اطلاق شود: 1 - عارض بتنهایی. 2 - معروض بتنهایی. 3 - مجموع مرکب از آن دو. در شرح مواقف چنین است ولی در شرح حکمه العین آمده است که: مضاف مشهوری عبارت از مجموع مرکب است آنجا که گفت: و مضاف به اشتراک بر نفس اضافه اطلاق شود، چون: پدری و پسری، و بر مرکب از آنها و از معروض آنها و آن مضاف مشهوری است چون پدر و پسر و بر معروض بتنهایی - انتهی. و رجوع به مضاف شود.
تقسیمات اضافه: اضافه را اقسامی است چون: 1 - اضافه یا از دو طرف متوافق است چون جوار و اخوت و یا متخالف باشد چون: پسر و پدر. و متخالف یا محدود است مانند: دوچندان و نیم. و یا محدود نیست چون کمتر و بیشتر. 2 - گاهی اضافه به صفت حقیقی موجودیست که در هر دو مضاف هست چون: عشق که برای ادراک عاشق و جمال معشوق است و هر یک از عاشقی و معشوقی در محل خود بواسطهء صفت موجود در آن ثابت می شود. و یا صفت مزبور در یکی از آن دو یافت می شود مانند: دانشمندی و آن اضافه به صفت موجود در دانشمند است که دانش باشد نه دانسته، و وی به دانستگی متصف هست بی آنکه برای او صفت موجودی باشد که اقتضا کند آنرا به وی متصف سازند. و گاه اص اضافه به صفت حقیقی نیست چون یمین و یسار زیرا برای متیامن و متیاسر صفتی حقیقی نیست که بدان متیامن و متیاسر گردد. 3 - ابن سینا اضافه را در اقسام زیر منحصر کرده است: معادله، اضافه بزیادت، اضافه بفعل و انفعال، که مصدر آنها از قوت است و اضافه به محاکات. اما معادله همچون مجاورت و مشابهت و مماثلت و مساوات. و اضافه بزیادت یا از کم است چون طاهر و یا از قوت است چون: غالب و قاهر و مانع. و اضافه بفعل و انفعال چون: پدر و پسر و قاطع و منقطع. و اضافه به محاکات چون: علم و معلوم و حسّ و محسوس که عقل هیئت معلوم را و حس هیئت محسوس را حکایت کند. 4 - اضافه گاه بر همهء مقولات و بلکه بر واجب تعالی نیز مانند اول عارض شود بدین سان:
جوهر، چون: پدر و پسر.
کمّ، چون: صغیر و کبیر.
کیف، چون: گرم تر و سردتر.
مضاف، چون: نزدیکتر و دورتر.
اَیْن، چون: برتر و فروتر.
متی، چون: قدمت و حدوث.
وضع، چون: سخت کژی یا راستی.
ملک، چون: پوشیده و برهنه.
فعل، چون: اقطع.
انفعال، چون: سخت گرم بودن.
دو طرف اضافه: گاه دو طرف اضافه نام مفرد مخصوصی است چون: پدری و پسری. و گاه تنها یکی از دو طرف را نام مخصوصی است چون: مبدئیّت. و گاه هیچ یک از دو طرف را نامی نباشد چون: اخوت. و گاه برای اضافه و موضوع آن با هم نامی وضع شود و این نام به تضمن بر اضافه دلالت کند خواه مشتق باشد چون: عالم و خواه غیرمشتق چون: جناح. (از کشاف اصطلاحات فنون). و رجوع به مضاف و اضافهء متکرره و غیرمتکرره شود.
- اضافت کردن؛ نسبت دادن. منسوب کردن. منسوب گردانیدن :
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی.
ناصرخسرو.
- || بستن (تهمت بستن) : شاه مثال داد تا کنیزک را که جریمت و تهمت به شاهزاده اضافت کرده بود و به جنایت و بیدیانتی منسوب گردانیده فضیحت و رسوای خلق گردانند. (سندبادنامه ص322). و رجوع به اضافه و اضافه کردن شود.
- اضافه بر؛ برسری. (یادداشت مؤلف).
- اضافه حقوق؛ پولی که بموجب قانون استخدام به کارمند داده میشود پس از آنکه مراحل قانونی را می پیماید و این مبلغ برحسب رتبه های گوناگون متفاوت است. و رجوع به اضافه مواجب و رتبه شود.
- اضافه شدن؛ ضمیمه شدن. منضم گردیدن. رجوع به اضافه شود.
- اضافهء غیرمتکرره؛ یا در هر یکی(54) (از دو متضایف) اضافت از نوعی دیگر باشد چون: پدری و پسری و علت و معلول و عالم و معلوم و قوی و مقوی علیه و مانند آن و آن را اضافت غیرمتکرره خوانند. (از اساس الاقتباس ص47). و رجوع به اضافه و مضاف و اضافهء متکرره شود.
- اضافه کار؛ کارهای اضافی از وقت رسمی و معین روز کارگر یا کارمند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اضافه کاری شود.
- اضافه کاری؛ افزون بر مدت و ساعات قانونی کار کردن. و رجوع به اضافه کار شود.
- اضافه کردن؛ فزون کردن. زیادت کردن. فزودن. افزون کردن. افزایش دادن: حقوق کسی را اضافه کردن.
- || ضمّ کردن چیزی را به چیزی. منضم کردن. ضمیمه کردن.
- || اتصال دادن. وصل کردن. الحاق کردن. پیوستن.
- || نسبت کردن. اسناد دادن. و رجوع به اضافت کردن شود.
- || بازخواندن به دیگری. (یادداشت مؤلف). رجوع به اضافه شود.
- اضافهء متکرره؛ خواجه نصیر در مبحث معرفت مقولهء مضاف آرد: خاصیت مضاف آن است که موضوع او و آن ماهیت که مضاف مقول باشد بقیاس با او با هم مع باشند، یا در خارج چون: پدر و پسر، یا در ذهن چون: عالم و معلوم، و متقدم و متأخر. و در هر یکی از این دو متضایف اضافتی باشد، یا هر دو از یک نوع، مانند: برادری، چه هر دو را برادر یکدیگر گویند و همچنین درستی و برابری و مساوات و مشابهت و تضاد و غیر آن. و آن را اضافت متکرره خوانند. (از اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص47). و رجوع به اضافه و مضاف و اضافهء غیرمتکرره شود.
- اضافه مواجب؛ مبلغی که برحسب قانون استخدام پس از طی مدت قانونی به کارمند تعلق گیرد. اضافه حقوق. رجوع به اضافه حقوق شود.
- اضافه نمودن.؛ رجوع به اضافه کردن شود.
- به اضافه، به اضافت؛ بنسبت. نسبت به چیزی. در برابر چیزی هنگام مقایسه : سلطان را از دیار هند مملکتی مسلّم شد که عرصهء خراسان به اضافت با آن ممالک ناچیز بود. (ترجمهء تاریخ یمینی ص202).
پیش مردان آفتاب صفت
به اضافت چو کرم شبتابی.سعدی.
با قد تو زیبا نبود سرو بنسبت
با روی تو نیکو نبود مه به اضافت.سعدی.
- به اضافه؛ در تداول حساب، بعلاوه و علامت آن «+» است، چنانکه در جمع گویند: 11 = 6 + 5 (پنج به اضافهء 6 مساوی یازده). و گاه بعلاوه گویند.
- حرف اضافه(55)، حروف اضافه.؛ رجوع به حرف اضافه شود.
(1) - نهج الادب ص651.
(2) - کاشف ص47.
(3) - دستور پنج استاد ج1 ص39.
(4) - دستور کاشف ص48 و شیوهء همین لغت نامه.
(5) - نهج الادب ص651.
(6) - نهج الادب ص652. و این در لهجهء عمومی است و در بعضی از لهجه ها بکسر و ضم هم آمده است. رجوع به ص 59 رسالهء اضافه شود.
(7) - ou.
(8) - aw. (9) - برخی به غلط این «ی» را همزه پنداشته اند، از لحاظ تشابه ظاهری.
(10) - خلاصهء مثنوی فروزانفر ص77.
(11) - دمدمَیْ این نای.
(12) - پذیرَیْ.
(13) - ay.
(14) - i. (15) - و رجوع به ج2 طرح دستور زبان فارسی (اضافه) تألیف محمد معین شود.
(16) - رجوع به «اضافه» ج1 ص63 شود.
(17) - رجوع به ص19 رسالهء اضافه تألیف محمد معین شود.
(18) - اضافه تألیف محمد معین ص17.
(19) - در نهج الادب: بروز(!).
(20) - در فارسی «حرف جر» مناسب نیست و صحیح حرف اضافه است.
(21) - قیاس شود با: منت خدای را عز و جل (گلستان سعدی) و منظور آقای دکتر معین این است که در جملهء گلستان اضافهء میان «منت» و «خدای» نیست بلکه «منت» مسندالیه است و باید آنرا بسکون خواند نه بکسر و رابطه (است) حذف شده، تقدیر چنین است: منت خدای راست یعنی: سپاس اختصاص به خدا دارد و معنی اختصاص از «را» مفهوم است.
(22) - در فارسی به «از» تبعیضیه قائل شدن تکلفی بیش نیست و بهتر بود «از» را بمعنی بیان جنس میگرفتند تا بر همهء مثالهای اضافهء بیانی صدق کند. این «از» در موارد غیرمقدر نیز بهمین معنی بکار میرود چنانکه گویند: حومهء تهران عبارتست از:...
(23) - اضافه ج2 ص17.
(24) - همان صفحه.
(25) - صاحب غیاث در مبحث اضافت و نهج الادب ص 660.
(26) - این مثال مربوط به این نوع نیست.
(27) - غیاث.
(28) - نهج الادب ص660.
(29) - این مثال ها مربوط به اضافهء بیانی است و آقای دکتر معین هم نوشته اند ما از این نوع در اضافهء بیانی بحث خواهیم کرد.
(30) - آقای دکتر معین این نوع را نیز در جای دیگر آورده اند.
(31) - اضافه ج2 ص22.
(32) - و رجوع به رسالهء اضافه ج2 ص23 شود.
(33) - آقای دکتر در مبحث جداگانه ای این نوع را آورده اند و نقل خواهد شد.
(34) - رسالهء اضافه ج2 ص23.
(35) - و رجوع به ص24 همان رساله شود.
(36) - مبحث اضافت.
(37) - و رجوع به رسالهء اضافه ج2 ص25 برای شواهد نظم و نثر شود.
(38) - علامت اختصاری دستوری است که 5 تن از استادان (قریب، بهار، فروزانفر، همایی و [رشید] یاسمی) تألیف کرده اند.
(39) - ج1 ص43.
(40) - تیغ و شمشیر سبب و وسیلهء انتقام و کین است.
(41) - غم سبب کشتن شود.
(42) - فراق سبب سوختن گردد.
(43) - در مثال های کشتهء غم و سوختهء فراق و جان دادهء فراق که در قبفهی و نهج الادب آمده مضاف صفت مفعولی است که جانشین موصوف محذوف (شخص، مرد) شده و تقدیر «از» سببی است.
(44) - آقای دکتر معین می نویسند: دو مثال «غلام زید» و «کشتهء غم» در حکم واحد نیستند، زیرا «غلام برای زید» یا «غلام مر زید را» صحیح است اما «کشته برای غم» یا «کشته مر غم را» صحیح نیست مگر آنکه «برای» را برای هر یک از این دو مثال جدا بگیریم، مثال نخستین اضافهء ملکی است و دوم اضافهء تخصیصی (سببی).
(45) - چنانکه نویسند: دیوجانس از سینوپ.
(46) - و رجوع به رسالهء اضافه ج2 ص32 شود.
(47) - رجوع به رسالهء اضافه ص33 و 34 و نهج الادب ص663 شود.
(48) - رجوع به رسالهء اضافه صص34 - 75 شود.
(49) - رجوع به رسالهء اضافه ج 2 ص75 شود.
(50) - رجوع به صص81 - 91 شود.
(51) - تلخیص از دو رسالهء اضافه ج1 و ج2 تألیف معین.
(52) - و این تعریف مانع نیست زیرا فعل و مجرور آنرا هم داخل مضاف و مضافٌالیه میکند، در صورتی که اضافه از مختصات اسم است و در تعریف بعدی این اشکال رفع میشود.
.
(فرانسوی)
(53) - La relation (54) - اصل: با هر یکی.
.
(فرانسوی)
(55) - Preposition
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.