اصلاً
[اَ لَنْ] (ع ق) بهیچرو. بهیچوجه. ابداً. بالمره. هرگز. هگرز: مافعلته اص؛ یعنی بالمره و نصب آن بر مصدر یا بر حال است، ای ذااصل و همچنین رأساً و بقولی نصب آن بر ظرفیت است. (از اقرب الموارد). هرگز، الف که در آخر اصلا است بر وقف است یا در عوض تنوین چرا که اصلا در حقیقت اصل بود. (آنندراج) (غیاث از کشف). ازبن. ازبنه. ازبیخ (عامیانه) : بیهوش افتاد و اص و قطعاً ازو نفس برنمی آمد. (انیس الطالبین ص180). بهیچ چیز و بهیچ کس اص مشغول نگردم. (انیس الطالبین ص227). یرلیغ در باب آنکه متوجهات ولایات که دیوان اعلی مفصل نوشته حوالت کنند و ملوک و حکام ولایات اص برات ننویسند. (تاریخ غازان چ انگلستان ص257). فرمان فرماییم تا هر آفریده ای که قرضی بستاند اص و رأساً رأس المال و ربح به او ندهد. (تاریخ غازان همان چاپ ص323). || هرآینه. || علی القاعده. || مقابل فرعاً.