اصالت
[اَ لَ](1) (ع مص) نجابت و شرافت. (فرهنگ نظام). اصیل بودن. (اقرب الموارد). اصلی شدن. (از تاج المصادر) (آنندراج). نجابت: و کریمتر قریش از روی اصالت نسب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص308). || ثبات. (اقرب الموارد).
- اصالت رأی؛ جید و نیکو بودن آن. (اقرب الموارد): پدر ما هرچند ما را ولیعهد کرده بوده... در این آخرها.... سستی بر اصالت رائی بدان بزرگی... دست یافت... ما را به ری ماند. (تاریخ بیهقی ص 73). و رجوع به اصاله شود.
(1) - در لهجهء فارسی بکسر همزه تلفظ میشود.
- اصالت رأی؛ جید و نیکو بودن آن. (اقرب الموارد): پدر ما هرچند ما را ولیعهد کرده بوده... در این آخرها.... سستی بر اصالت رائی بدان بزرگی... دست یافت... ما را به ری ماند. (تاریخ بیهقی ص 73). و رجوع به اصاله شود.
(1) - در لهجهء فارسی بکسر همزه تلفظ میشود.