اصابت
[اِ بَ] (ع مص) اصابه. رسیدن تیر نشانه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصابه تیر شکار را؛ آهنگ کردن و نگذشتن از آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). به هدف خوردن. تیر به نشانه رسیدن. برسیدن تیر. || برآمدن. خلاف اصعاد است(1). (منتهی الارب). اَصابَ الشی ءَ؛ ضد اصعده. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). افتادن. || اصابت چیزی را؛ یافتن آنرا و رسیدن بدان و پایدار کردن ریشهء آنرا. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). رسیدن. یافتن. (ترجمان علامهء جرجانی ص14). یافتن و رسیدن چیزی را. (منتهی الارب). رسیدن. (مؤید الفضلاء). || اصابت روزگار نفوس و اموال کسان را؛ دردمند کردن ایشان را بدان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). دردمند کردن. (منتهی الارب). مُصابه. (قطر المحیط). || اصابت مصیبت به کسی؛ فرودآمدن و رسیدن مصیبت به وی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مصیبت زده کردن. (منتهی الارب). مصیبت رسیدن. || اصابت مرد در گفتار و رای و کارش؛ صواب و درست آوردن وی. و قصد صواب کردن. و بقول برخی بمعنی مطلق اراده است، چنانکه گویند اصاب الشی ء؛ طلب کرد و خواست آنرا، و از همین معنی است این گفتار: اصاب الصواب فأخطأ فی الجواب؛ یعنی آهنگ صواب کرد، و ظاهراً این معنی مجاز است. (از اقرب الموارد). اصابه مرد در گفتار و رای و عمل او؛ راست آوردن و راست خواستن وی. (از قطر المحیط). آهنگ کردن. (منتهی الارب). راست آوردن و آهنگ راست کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسائی و صواب یافتن. (از کشف) (از کنز) (غیاث اللغات). صواب یافتن و صواب گفتن. (مؤید الفضلاء). صواب گفتن و صواب یافتن. (تاج المصادر). صواب خواستن :
همچو آن رنجور دلها از تو خست
تو به پندار اصابت گشته مست.مولوی.
و بمظاهرت بازوی خنجرگذار و بمعاضدت قوت افکار اصابت آثار. (حبیب السیر چ تهران ج1 ص124). || اصابت به زن؛ بوسیدن او و آرمیدن با وی. (قطر المحیط). || اصابت رای و حزم؛ درستی آن. بر صواب بودن رای و تدبیر و حزم :
حیز حزم تو چونان به اصابت مملوست
که درو همچو خلا گنج نیابد تعطیل.انوری.
|| اصابت کسی را به چشم؛ چشم زدن وی. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به اصابت عینی شود. || حاجتمند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
(1) - چنانکه دیده میشود همین معنی در اقرب الموارد و قطر المحیط ضد اصعاد است، یعنی فرودآوردن یا فرودآمدن نه برآمدن چنانکه در منتهی الارب آمده و خود مؤلف هم متعرض شده است که خلاف اصعاد است.
همچو آن رنجور دلها از تو خست
تو به پندار اصابت گشته مست.مولوی.
و بمظاهرت بازوی خنجرگذار و بمعاضدت قوت افکار اصابت آثار. (حبیب السیر چ تهران ج1 ص124). || اصابت به زن؛ بوسیدن او و آرمیدن با وی. (قطر المحیط). || اصابت رای و حزم؛ درستی آن. بر صواب بودن رای و تدبیر و حزم :
حیز حزم تو چونان به اصابت مملوست
که درو همچو خلا گنج نیابد تعطیل.انوری.
|| اصابت کسی را به چشم؛ چشم زدن وی. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به اصابت عینی شود. || حاجتمند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
(1) - چنانکه دیده میشود همین معنی در اقرب الموارد و قطر المحیط ضد اصعاد است، یعنی فرودآوردن یا فرودآمدن نه برآمدن چنانکه در منتهی الارب آمده و خود مؤلف هم متعرض شده است که خلاف اصعاد است.