اشکوفه
[اُ فَ / فِ] (اِ)(1) شکوفه و بهار درخت باشد. (رشیدی) (برهان). چیزی شبیه به گل که از درختهای میوه و غیره میروید. (فرهنگ نظام). شکوفه :
این شقایق منع نو اُشکوفه هاست
که درخت دل برای آن نَماست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر6 بیت 4462).
بانگ اشکوفه ش که اینک گُل فروش
بانگ خار او که سوی ما مکوش.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4 بیت 1625).
شکوفه باشد. ابوعلی آغاجی فرماید :
باش تا دوحهء اقبال تو اشکوفه کند
کز نسیمش همه آفاق معطر گردد.
و اشکفه نیز گویند. (سروری). مطلق گل را گویند و شکوفه هم گویند. (شعوری). شکوفه و آن گلی است در درخت میوه که پیش از درآمدن برگ میشکفد و بن گل وی میوه میگردد. و اگر پس از درآمدن برگ درآید، آنرا گل میگویند، مانند گل انار و گل به. و در طایفهء مرکبات بهار مینامند، مانند بهار نارنج و بهار لیمو. (ناظم الاطباء) . || قی و استفراغ را نیز گویند. (برهان). بمعنی قی نیز آمده :
بنگر به درخت ای جان، در رقص و سراندازی
اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی.
مولوی (کلیات شمس ج 5 بیت 27210).
و اشکفه نیز آمده است. (رشیدی). قی کردن. (فرهنگ نظام). و رجوع به اشکفه و شکوفه شود.
(1) - در دزفولی shokufa، گیلکی ishgufa. (حاشیهء برهان چ معین).
این شقایق منع نو اُشکوفه هاست
که درخت دل برای آن نَماست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر6 بیت 4462).
بانگ اشکوفه ش که اینک گُل فروش
بانگ خار او که سوی ما مکوش.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4 بیت 1625).
شکوفه باشد. ابوعلی آغاجی فرماید :
باش تا دوحهء اقبال تو اشکوفه کند
کز نسیمش همه آفاق معطر گردد.
و اشکفه نیز گویند. (سروری). مطلق گل را گویند و شکوفه هم گویند. (شعوری). شکوفه و آن گلی است در درخت میوه که پیش از درآمدن برگ میشکفد و بن گل وی میوه میگردد. و اگر پس از درآمدن برگ درآید، آنرا گل میگویند، مانند گل انار و گل به. و در طایفهء مرکبات بهار مینامند، مانند بهار نارنج و بهار لیمو. (ناظم الاطباء) . || قی و استفراغ را نیز گویند. (برهان). بمعنی قی نیز آمده :
بنگر به درخت ای جان، در رقص و سراندازی
اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی.
مولوی (کلیات شمس ج 5 بیت 27210).
و اشکفه نیز آمده است. (رشیدی). قی کردن. (فرهنگ نظام). و رجوع به اشکفه و شکوفه شود.
(1) - در دزفولی shokufa، گیلکی ishgufa. (حاشیهء برهان چ معین).