ابد
[اَ بَ] (ع ص، اِ)(1) استمرار وجود در زمانهای مقدرهء غیرمتناهیه در مستقبل، چنانکه ازل استمرار وجود است در زمان ماضی غیرمتناهی. (تعریفات جرجانی). استمرار وجود در ظرف آینده. زمانه ای که نهایت ندارد. زمانی که آنرا نهایت نباشد. همیشه. دائم. جاودان. جاویدان. همیشگی. آخر آخر. || چیزی که نهایت و آخر ندارد. (تعریفات جرجانی). || روزگار. دهر. زمانه.
- ابدالاَباد.؛ ابدالابید. ابدالدهر؛ همیشه.
- || هرگز. (مهذب الاسماء). هگرز. هیچگاه.
- الی الابد؛ تا جاودان.
- تا ابد.؛ تا به ابد؛ ابداً. جاودان :
ای در کمال اقصای حد
همچون هزار اندر عدد
وز نسل تو مانده ولد
فضل خدائی تا ابد.ناصرخسرو.
تو شاه عادل و رادی و در جهان مانَد
همیشه تا به ابد ملک شاه عادل و راد.
مسعودسعد.
عاشق رنج است نادان تا ابد
خیز و لااُقسم بخوان تا فی کبد.مولوی.
- حیات ابد.؛ عمر ابد؛ زندگی جاوید. زندگانی جاودان : و نیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا به تبعیت بیابد و حیات ابد او را به دست آید. (کلیله و دمنه). و بسمت علم حیات ابد یابند. (کلیله و دمنه).
مر او را نه عمر ابد خواستم
بتوفیق خیرش مدد خواستم.سعدی.
|| قدیم. ازلی. || فرزند یکساله. ج، آباد، اُبود، اَبدین، اَبید.
.
(فرانسوی)
(1) - eternite a parte poste
- ابدالاَباد.؛ ابدالابید. ابدالدهر؛ همیشه.
- || هرگز. (مهذب الاسماء). هگرز. هیچگاه.
- الی الابد؛ تا جاودان.
- تا ابد.؛ تا به ابد؛ ابداً. جاودان :
ای در کمال اقصای حد
همچون هزار اندر عدد
وز نسل تو مانده ولد
فضل خدائی تا ابد.ناصرخسرو.
تو شاه عادل و رادی و در جهان مانَد
همیشه تا به ابد ملک شاه عادل و راد.
مسعودسعد.
عاشق رنج است نادان تا ابد
خیز و لااُقسم بخوان تا فی کبد.مولوی.
- حیات ابد.؛ عمر ابد؛ زندگی جاوید. زندگانی جاودان : و نیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا به تبعیت بیابد و حیات ابد او را به دست آید. (کلیله و دمنه). و بسمت علم حیات ابد یابند. (کلیله و دمنه).
مر او را نه عمر ابد خواستم
بتوفیق خیرش مدد خواستم.سعدی.
|| قدیم. ازلی. || فرزند یکساله. ج، آباد، اُبود، اَبدین، اَبید.
.
(فرانسوی)
(1) - eternite a parte poste