یوسف
[سُ] (اِخ) میر محمد یوسف بن خواجه موسی. از اولاد سیدامیر کلال و داماد معزالدین جهاندار پادشاه بود و در قلعهء شاهجهان آباد اقامت داشت. پس از شکست حکومت دهلی از فرنگ در لکنهو سکنی گزید. از اوست:
توبه ام می شکند باد بهار ای ساقی!
فصل گل می گذرد باده بیار ای ساقی!
پرغبار است دلم جام می ناب کجاست؟
تا بشویم دل خود را ز غبار ای ساقی!
گرچه مستیم و خراب از می لعل تو مدام
مانده در دل هوس بوس و کنار ای ساقی!
بهر یک جام مکن دار و مدار از یوسف
چون بر توست در این دار و مدار ای ساقی!
(از صبح گلشن صص618-619) (از فرهنگ سخنوران).
توبه ام می شکند باد بهار ای ساقی!
فصل گل می گذرد باده بیار ای ساقی!
پرغبار است دلم جام می ناب کجاست؟
تا بشویم دل خود را ز غبار ای ساقی!
گرچه مستیم و خراب از می لعل تو مدام
مانده در دل هوس بوس و کنار ای ساقی!
بهر یک جام مکن دار و مدار از یوسف
چون بر توست در این دار و مدار ای ساقی!
(از صبح گلشن صص618-619) (از فرهنگ سخنوران).