یگانگی
[یَ / یِ نَ / نِ] (حامص مرکب)وحدت. یکتایی : وصیت کنم شما را که خدای عز ذکره را به یگانگی شناسید. (تاریخ بیهقی). || اتحاد. صمیمیت. خلوص. یکرنگی : بزرگ عیبی بود که این محمود به یگانگی از سرا بجست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص656).
در صفت یگانگی آن صف چارگانه را
بنده سه ضربه می زند در دو زبان شاعری.
خاقانی.
ای سایه نور چشمی و ای ناله انس دل
کاندر یگانگی چو شمایی نیافتم.خاقانی.
برخلاف انتظاری که می رفت یگانگی حاصل نشد. (ایران باستان ج1 ص334). || بی نظیری. بی همتایی.
در صفت یگانگی آن صف چارگانه را
بنده سه ضربه می زند در دو زبان شاعری.
خاقانی.
ای سایه نور چشمی و ای ناله انس دل
کاندر یگانگی چو شمایی نیافتم.خاقانی.
برخلاف انتظاری که می رفت یگانگی حاصل نشد. (ایران باستان ج1 ص334). || بی نظیری. بی همتایی.