یک سوارگان
[یَ / یِ سَ رَ / رِ] (اِ مرکب) جِ یک سواره، به معنی سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. (یادداشت مؤلف) : یک سوارگان را همه در مضرت گرسنگی و بی ستوری می بینیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص628). حال غلامان این بود و یک سوارگان نظاره می کردند. (ایضاً ص634). گفتند یک سوارگان کاهلی می کنند. (ایضاً ص631). و رجوع به یک سواره شود.