یک تیغ
[یَ / یِ] (ص مرکب، ق مرکب)سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. (از یادداشت مؤلف). یکدست. یکسره. مطلق. (فرهنگ لغات عامیانه). || متحد. متفق.
- یک تیغ شدن؛ متحد شدن. متفق شدن : با یکدیگر بیعت کرده بودند و به دفع او یک تیغ شده. (جهانگشای جوینی).
- یک تیغ کردن؛ کنایه از راست و درست و برابر و هموار کردن. (برهان) (آنندراج). کنایه از راست و درست کردن. (انجمن آرا). راست و درست کردن. هموار و برابر نمودن. (ناظم الاطباء) :
به دو تیغ او ز ذوالفقار و سنان
کرده یک تیغ همچو تیر جهان.
سنایی (از آنندراج).
- یک تیغ شدن؛ متحد شدن. متفق شدن : با یکدیگر بیعت کرده بودند و به دفع او یک تیغ شده. (جهانگشای جوینی).
- یک تیغ کردن؛ کنایه از راست و درست و برابر و هموار کردن. (برهان) (آنندراج). کنایه از راست و درست کردن. (انجمن آرا). راست و درست کردن. هموار و برابر نمودن. (ناظم الاطباء) :
به دو تیغ او ز ذوالفقار و سنان
کرده یک تیغ همچو تیر جهان.
سنایی (از آنندراج).