یفعل
[یَ عَ] (ع فعل) (اصطلاح منطق) تأثیر در چیزی که قبول اثر کند چون گرم کردن و بریدن و آن مقوله ای از مقولات عشر ارسطوست. (یادداشت مؤلف). مقابل انفعال یا ان ینفعل. هرچیزی که در چیزی دیگر تأثیر کند حالت مؤثریت شی ء را فعل، و متأثریت شی ء دیگر را انفعال یا ان ینفعل می نامند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ص47). || می کُند. انجام می دهد.
- یفعلُ ما یشاء؛ هرچه خواهد کند : یفعلُ الله ما یشاء و یحکم ما یرید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص639).
تا دلیل قوت است و تا نشان قدرت است
یفعلُ الله ما یشاء و یحکم الله(1) ما یرید.
امیرمعزی.
(1) - «الله» در این شعر مخفف آمده است.
- یفعلُ ما یشاء؛ هرچه خواهد کند : یفعلُ الله ما یشاء و یحکم ما یرید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص639).
تا دلیل قوت است و تا نشان قدرت است
یفعلُ الله ما یشاء و یحکم الله(1) ما یرید.
امیرمعزی.
(1) - «الله» در این شعر مخفف آمده است.