یعنی
[یَ] (ع فعل) به معنی قصد می کند و در توضیح و تبیین کلام به معنی تیو استعمال می شود. (ناظم الاطباء). می خواهد و قصد می کند و مصدر آن عنایت است که به معنی قصد کردن است. (غیاث). قصد می کند. می خواهد. این می خواهد. آن می خواهد. (یادداشت مؤلف). || (حرف تفسیر) ای. که. معنی آن این است. معنی این است. (یادداشت مؤلف) :
ابر هزبرگون و تماسیح پیل خوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ای.
منوچهری.
این روح قدس آمد و آن روح جبرئیل
یعنی فرشتگان پرانند و بی پرند.
ناصرخسرو.
آن کو به هندوان شد یعنی که غازی ام
از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست.
ناصرخسرو.
از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان. (فارسنامهء ابن بلخی ص120).
یعنی این در چهاردیواری است
که درش سوی چرخ گردان است.خاقانی.
زآن بگفتند چارمین یعنی
نیست چیزی که چارم آن است.خاقانی.
یعنی که به عرش و کعبه ماند
چون کعبه و عرش از آن نجنبد.خاقانی.
شه از دیدار آن بلور دلکش
شده خورشید یعنی دل پرآتش.نظامی.
عقابی چارپر یعنی که در زیر
نهنگی در میان یعنی که شمشیر.نظامی.
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه.نظامی.
مرغ پر انداخته یعنی ملک
خرقه درانداخته یعنی فلک.نظامی.
گفتی که دلت بسوز در عشق
یعنی که سپند عاشقان است.عطار.
ز زیر پردهء گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی.
سیف اسفرنگی.
دور نبود اگر دهی با نان
پاره ای بیخ پشم یعنی گوشت.
سیف اسفرنگی.
ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه.
مولوی.
سبزه در باغ گفته اند خوش است
داند آن کس که این سخن گوید
یعنی از روی دلبران خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید.سعدی.
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکتهء توحید بشنوی.حافظ.
شنیدم گشت جانان مهربان یعنی چنین باشد
چو شمعش دل یکی شد با زبان یعنی چنین باشد.
وحید (از آنندراج).
- یعنی چه؛ برای چه. (آنندراج). معنی برای چه و به چه جهت و چه مقصود دارد و چه معنی می دهد. (ناظم الاطباء). چرا، و این ترکیب غالباً در تداول عامه به جای صوت تعجب به کار رود. کلمهء تعجب است و از غریب شمردن فعل یا قول مخاطب حکایت کند. استفهام انکاری. (یادداشت مؤلف) :
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟!
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟!
حافظ.
- یعنی کشک؛ این ترکیب را در جایی گویند که اول چیزی گفته باشند و مقصود برخلاف آن بود. گویند منشأ این مثل آن است که مرد عالمی بوده که او را کشک ناخوش می آمد. طفلان و عوام هرگاه او را می دیدند به مضحکه می گفتند ملا کشک، و او بسیار رنجه می شد. سرانجام پیش حاکم دادخواه شد و حکمی آورد که هرکه او را بدین نام بخواند زبانش را از قفا برآورند. مردم از ترس مجازات از گفتن آن لفظ خاموش ماندند. روزی ظریفی بر سبیل کنایه ملا را که از دور دید فریاد برآورد: ملا ماست را مشتاقیم. ملا قصد او را فهمید، گفت: «یعنی کشک!». از آن روز این مثل شهرت یافت. (آنندراج) :
ای چشمهء حیوان ز دوات تو به رشک
ریزد قلم عطارد از رشک تو اشک
در وادی خوشنویسی ای مادر عصر
مانند تو پیدا نشود یعنی کشک.
باقر کاشی (از آنندراج).
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک.
ملک الشعراء بهار.
ابر هزبرگون و تماسیح پیل خوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ای.
منوچهری.
این روح قدس آمد و آن روح جبرئیل
یعنی فرشتگان پرانند و بی پرند.
ناصرخسرو.
آن کو به هندوان شد یعنی که غازی ام
از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست.
ناصرخسرو.
از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان. (فارسنامهء ابن بلخی ص120).
یعنی این در چهاردیواری است
که درش سوی چرخ گردان است.خاقانی.
زآن بگفتند چارمین یعنی
نیست چیزی که چارم آن است.خاقانی.
یعنی که به عرش و کعبه ماند
چون کعبه و عرش از آن نجنبد.خاقانی.
شه از دیدار آن بلور دلکش
شده خورشید یعنی دل پرآتش.نظامی.
عقابی چارپر یعنی که در زیر
نهنگی در میان یعنی که شمشیر.نظامی.
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه.نظامی.
مرغ پر انداخته یعنی ملک
خرقه درانداخته یعنی فلک.نظامی.
گفتی که دلت بسوز در عشق
یعنی که سپند عاشقان است.عطار.
ز زیر پردهء گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی.
سیف اسفرنگی.
دور نبود اگر دهی با نان
پاره ای بیخ پشم یعنی گوشت.
سیف اسفرنگی.
ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه.
مولوی.
سبزه در باغ گفته اند خوش است
داند آن کس که این سخن گوید
یعنی از روی دلبران خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید.سعدی.
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکتهء توحید بشنوی.حافظ.
شنیدم گشت جانان مهربان یعنی چنین باشد
چو شمعش دل یکی شد با زبان یعنی چنین باشد.
وحید (از آنندراج).
- یعنی چه؛ برای چه. (آنندراج). معنی برای چه و به چه جهت و چه مقصود دارد و چه معنی می دهد. (ناظم الاطباء). چرا، و این ترکیب غالباً در تداول عامه به جای صوت تعجب به کار رود. کلمهء تعجب است و از غریب شمردن فعل یا قول مخاطب حکایت کند. استفهام انکاری. (یادداشت مؤلف) :
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟!
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟!
حافظ.
- یعنی کشک؛ این ترکیب را در جایی گویند که اول چیزی گفته باشند و مقصود برخلاف آن بود. گویند منشأ این مثل آن است که مرد عالمی بوده که او را کشک ناخوش می آمد. طفلان و عوام هرگاه او را می دیدند به مضحکه می گفتند ملا کشک، و او بسیار رنجه می شد. سرانجام پیش حاکم دادخواه شد و حکمی آورد که هرکه او را بدین نام بخواند زبانش را از قفا برآورند. مردم از ترس مجازات از گفتن آن لفظ خاموش ماندند. روزی ظریفی بر سبیل کنایه ملا را که از دور دید فریاد برآورد: ملا ماست را مشتاقیم. ملا قصد او را فهمید، گفت: «یعنی کشک!». از آن روز این مثل شهرت یافت. (آنندراج) :
ای چشمهء حیوان ز دوات تو به رشک
ریزد قلم عطارد از رشک تو اشک
در وادی خوشنویسی ای مادر عصر
مانند تو پیدا نشود یعنی کشک.
باقر کاشی (از آنندراج).
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک.
ملک الشعراء بهار.