اشتمال
[اِ تِ] (ع مص) در خود پیچیدن جامه را. (منتهی الارب). جامه را در خود پیچیدن و آن را به دور تمام بدن بستن چنانکه دست از آن خارج نشود و آن اشتمال صماء است. (از اقرب الموارد). || اشتمال امری بر کسی یا چیزی؛ احاطه کردن امر او را. (از اقرب الموارد). دراز گرفت او را و احاطه نمود. (منتهی الارب)(1). فراگرفتن. (غیاث). شامل بودن و فراگرفتن و دارا بودن. (فرهنگ نظام). || اشتمال مردی؛ شتابیدن او. (از اقرب الموارد). اشتمل الرجل؛ بشتافت. (منتهی الارب). || اشتمال بر شمشیر؛ زیر جامهء خود کردن آنرا. (منتهی الارب). || اشتمال در حاجت؛ آمادهء آن شدن. || اشتمال بر فلان؛ او را حفظ کردن. (از اقرب الموارد).
(1) - دراز گرفت در متن منتهی الارب غلط است و صحیح فراگرفت است و فرهنگ ناظم الاطباء نیز عیناً همان غلط منتهی الارب را نقل کرده است.
(1) - دراز گرفت در متن منتهی الارب غلط است و صحیح فراگرفت است و فرهنگ ناظم الاطباء نیز عیناً همان غلط منتهی الارب را نقل کرده است.