یرقان
[یَ رَ] (ع اِ) در اصطلاح پزشکان بیماریی است که به واسطهء آن رنگ بدن به زردی یا به سیاهی تبدیل یابد بر اثر جریان خلط زرد یا خلط سیاه به سوی پوست بدن و آنچه مجاور پوست باشد، و فاقد عفونت است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). زردی چشم و بدن، و به سکون راء نیز آید. (از غیاث). تغییری است فاحش در رنگ بدن به سیاهی و زردی. (بحر الجواهر). علتی است که هرگاه مردم را آن راه که در میان جگر و زهره است بسته شود و آن صفرا که می باید به زهره اندر شود با خون اندر همهء تن بدود و پوست مردم و سفیدی چشم ها زرد شود و مردم لاغر شوند و اگر تدبیر و علاج آن نکنند هروقت که از آن صفرا فزونتر به دل رسد بمیرد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). زریر. (دهار). صفر. بیماری زریر. زردی. مرض زردی. صفار. ارقان، و آن بیماریی باشد که رنگ چشم و تن زرد شود. بیماری زرده: فلانی یرقان گرفته است. (یادداشت مؤلف). نام علتی که بدن را زرد کند خاصه چشمان را. (آنندراج) :
یک نیمه رخش زرد و دگر نیمه رخش سرخ
این را هیجان دم و آن را یرقان است.
منوچهری.
از ناصیهء کاهربا گرچه طبیعی است
سعی تو فروشوید رنگ یرقان را.انوری.
چشم نرگس به دشمنت نگریست
گشت مأخوذ علت یرقان.مسعودسعد.
ور به بد بنگرد بر او گردد
چشم او چشم نرگس از یرقان.مسعودسعد.
در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای
نرگس چاک جامه ای لالهء خاک بستری.
خاقانی.
گر چو نرگس یرقان دارم باز
گل خندان شوم ان شاءالله.خاقانی.
تا که ترنج را خزان شکل جذام داده بر
در یرقان شده ست رز همچو ترنج زا صفری.
خاقانی.
آخشیجان ز کفش چشم خوش نرگس را
یرقان برده و کحل بصر آمیخته اند.خاقانی.
زرد می شد به لون، برگ خزان
تا ز حیرت فتاد در یرقان.بسحاق اطعمه.
و رجوع به ارقان شود.
- یرقان زدن؛ مرض یرقان گرفتن. از یرقان زرد گشتن :
زرد است چشم نرگس یرقان زده ست گویی
زین هولهای منکر زین رطلهای هایل.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
- یرقان سیاه؛ قسمی از یرقان است که رنگ روی زرد شود و سپس به سیاهی گراید. (یادداشت مؤلف).
- یرقان طحالی؛ قسمی یرقان که از بیماری طحال افتد. (یادداشت مؤلف).
|| زردی که در کشت افتد و به فارسی سیک نامند. (ناظم الاطباء). زردی که در کشت افتد. سیک. زنگ. زنگار. (یادداشت مؤلف) : تأمل حالی فقد وقع الیرقان علی غلّتی فافسدها... اندیشه کن در حال من به حقیقت که زنگار در غلهء من افتاد و آن را تباه گردانید. (ترجمهء تاریخ قم ص163). || نوعی سنگ. سنگ عور : در جملهء تحف کمری بود از سنگ عور که سنگ یرقان نیز خوانند مرصع کرده و آن استعمال و تصنیف کورکوز بود و آن را اعتبار و قیمتی نباشد چون قاآن بدید استطراف را برمیان بست. اتفاق را در کمرگاه قاآن امتلایی بوده است به صحت بدل شده است آن را به فال نیک گرفت و فرمود که مثل این دیگر بسازد. (تاریخ جهانگشا چ لیدن ج2 ص233).
یک نیمه رخش زرد و دگر نیمه رخش سرخ
این را هیجان دم و آن را یرقان است.
منوچهری.
از ناصیهء کاهربا گرچه طبیعی است
سعی تو فروشوید رنگ یرقان را.انوری.
چشم نرگس به دشمنت نگریست
گشت مأخوذ علت یرقان.مسعودسعد.
ور به بد بنگرد بر او گردد
چشم او چشم نرگس از یرقان.مسعودسعد.
در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای
نرگس چاک جامه ای لالهء خاک بستری.
خاقانی.
گر چو نرگس یرقان دارم باز
گل خندان شوم ان شاءالله.خاقانی.
تا که ترنج را خزان شکل جذام داده بر
در یرقان شده ست رز همچو ترنج زا صفری.
خاقانی.
آخشیجان ز کفش چشم خوش نرگس را
یرقان برده و کحل بصر آمیخته اند.خاقانی.
زرد می شد به لون، برگ خزان
تا ز حیرت فتاد در یرقان.بسحاق اطعمه.
و رجوع به ارقان شود.
- یرقان زدن؛ مرض یرقان گرفتن. از یرقان زرد گشتن :
زرد است چشم نرگس یرقان زده ست گویی
زین هولهای منکر زین رطلهای هایل.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
- یرقان سیاه؛ قسمی از یرقان است که رنگ روی زرد شود و سپس به سیاهی گراید. (یادداشت مؤلف).
- یرقان طحالی؛ قسمی یرقان که از بیماری طحال افتد. (یادداشت مؤلف).
|| زردی که در کشت افتد و به فارسی سیک نامند. (ناظم الاطباء). زردی که در کشت افتد. سیک. زنگ. زنگار. (یادداشت مؤلف) : تأمل حالی فقد وقع الیرقان علی غلّتی فافسدها... اندیشه کن در حال من به حقیقت که زنگار در غلهء من افتاد و آن را تباه گردانید. (ترجمهء تاریخ قم ص163). || نوعی سنگ. سنگ عور : در جملهء تحف کمری بود از سنگ عور که سنگ یرقان نیز خوانند مرصع کرده و آن استعمال و تصنیف کورکوز بود و آن را اعتبار و قیمتی نباشد چون قاآن بدید استطراف را برمیان بست. اتفاق را در کمرگاه قاآن امتلایی بوده است به صحت بدل شده است آن را به فال نیک گرفت و فرمود که مثل این دیگر بسازد. (تاریخ جهانگشا چ لیدن ج2 ص233).