یخه
[یَ خَ / خِ] (ترکی، اِ) در تداول، تلفظی است از یقه. جیب. قبهء ثوب. (یادداشت مؤلف). یقه و گریبان. (ناظم الاطباء). گریبان کرته. (آنندراج). و رجوع به یقه شود.
- از یخهء (یقهء) خود پایین انداختن؛ در تداول زنان، فرزند دیگری را به فرزندی خود پذیرفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب «بچه ای را از یخهء خود گذرانیدن» شود.
- || در تداول مردم آذربایجان، به ناحق تصاحب نمودن. لباس یا چیزی عاریتی را گرفتن و از آن خود شمردن و مورد استفاده قرار دادن.
- بچه ای را از یخهء (یقهء) خود گذرانیدن؛ وی را به فرزندی قبول کردن. (یادداشت مؤلف).
- خرج یخه (به اضافه)؛ پاره ای از جامه که یخهء لباس کنند. (یادداشت مؤلف).
- دست از یخهء کسی برنداشتن؛ او را راحت و آسوده نگذاشتن. رها نکردن او را. مزاحم کسی بودن و از او توقعی نابجا و بیمورد داشتن.
- دست و (به) یخه بودن با کاری؛ دچار و مبتلای امری مشکل یا بد بودن. (یادداشت مؤلف).
- دست و یخه (یقه) شدن یا دست به یخه -(یقه) شدن با کسی؛ گلاویز و دست و گریبان شدن با وی. به نزاع و زدوخورد آغازیدن با او. (یادداشت مؤلف).
- یخه پاره کردن از...؛ یخه درانی کردن. یقه پاره کردن. (یادداشت مؤلف).
- یخه چرکین؛ یقه چرکین. فقیر. از طبقهء کارگران. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقه چرکین شود.
- یخه درانی کردن؛ یقه درانی کردن. اسف و اندوه بسیار نمودن از مصیبتی یا حادثهء سویی. (یادداشت مؤلف).
- || تظاهر کردن در محبت و علاقه به کسی یا چیزی. سنگ محبت کسی یا چیزی را بر سینه زدن.
- یخه دریدن؛ یقه دریدن. یخه درانی کردن. (یادداشت مؤلف).
- یخه زدن؛ پیراهنی با یقهء آهاری پوشیدن. یقه زدن.
- یخهء کسی را چسبیدن؛ یقهء کسی را گرفتن. ادعایی به ناحق از کسی داشتن و اتهام ناروا بدو زدن.
- از یخهء (یقهء) خود پایین انداختن؛ در تداول زنان، فرزند دیگری را به فرزندی خود پذیرفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب «بچه ای را از یخهء خود گذرانیدن» شود.
- || در تداول مردم آذربایجان، به ناحق تصاحب نمودن. لباس یا چیزی عاریتی را گرفتن و از آن خود شمردن و مورد استفاده قرار دادن.
- بچه ای را از یخهء (یقهء) خود گذرانیدن؛ وی را به فرزندی قبول کردن. (یادداشت مؤلف).
- خرج یخه (به اضافه)؛ پاره ای از جامه که یخهء لباس کنند. (یادداشت مؤلف).
- دست از یخهء کسی برنداشتن؛ او را راحت و آسوده نگذاشتن. رها نکردن او را. مزاحم کسی بودن و از او توقعی نابجا و بیمورد داشتن.
- دست و (به) یخه بودن با کاری؛ دچار و مبتلای امری مشکل یا بد بودن. (یادداشت مؤلف).
- دست و یخه (یقه) شدن یا دست به یخه -(یقه) شدن با کسی؛ گلاویز و دست و گریبان شدن با وی. به نزاع و زدوخورد آغازیدن با او. (یادداشت مؤلف).
- یخه پاره کردن از...؛ یخه درانی کردن. یقه پاره کردن. (یادداشت مؤلف).
- یخه چرکین؛ یقه چرکین. فقیر. از طبقهء کارگران. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقه چرکین شود.
- یخه درانی کردن؛ یقه درانی کردن. اسف و اندوه بسیار نمودن از مصیبتی یا حادثهء سویی. (یادداشت مؤلف).
- || تظاهر کردن در محبت و علاقه به کسی یا چیزی. سنگ محبت کسی یا چیزی را بر سینه زدن.
- یخه دریدن؛ یقه دریدن. یخه درانی کردن. (یادداشت مؤلف).
- یخه زدن؛ پیراهنی با یقهء آهاری پوشیدن. یقه زدن.
- یخهء کسی را چسبیدن؛ یقهء کسی را گرفتن. ادعایی به ناحق از کسی داشتن و اتهام ناروا بدو زدن.