یخنی
[یَ] (ص، اِ) به معنی پخته باشد که در مقابل خام است. (برهان). پخته. ضد خام. (ناظم الاطباء). پخته. (انجمن آرا) (از آنندراج). پخته و مطبوخ. (غیاث) :
خیز ای واماندهء(1) دیده ضرر
باری این حلوای یخنی را بخور(2).مولوی.
- یخنی کردن گوشت؛ پختن آن. غذا درست کردن از آن :
بگو به مطبخی ما که گوشت یخنی کن
ز بهر قلیه و بورک در آب آن انداز.
بسحاق اطعمه (دیوان ص66).
|| گوشت پخته شدهء گرم یا سرد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). گوشت پخته شده. (غیاث). گوشت مهراپخته و معروف است. (لغات دیوان بسحاق اطعمه): لحم مسلوق؛ گوشت یخنی. (یادداشت مؤلف). هلاب؛ گوشت یخنی. (بحر الجواهر). || طعامی معروف. (آنندراج). آبگوشت. طخیفه. آبگوشتی که در آن سیر و سبزی باشد: یخنی ساده. یخنی کلم. یخنی بادنجان. (یادداشت مؤلف). خبینه. (بحر الجواهر) :
هرکه یخنی و کماج است مراد دل او
از بر کاک و زلیبی سفرش باید کرد.
بسحاق اطعمه (دیوان ص53).
من گرسنه و سیر نگردیده ز توشه
هم با سر انبانهء یخنی بفره بست.
بسحاق اطعمه (دیوان ص43).
(نشستگاهش) از قوصرهء خرما (رانش) از یخنی (کندهء زانو). (رسالهء خوابنامهء بسحاق ص152). بحمدالله که در این پای تخت دو نوخاسته هستند که در وقت مردی بوسه به لب تیغ آبدار می دهند یکی یخنی و یکی بریان... یخنی و بریان گفتند الشباب شعبه من الجنون ما جوانان درشت خوییم و ناگاه کنده ای فروگوییم. (بسحاق اطعمه ص133).
اینهمه نرمی تا بکی ای نان
با دل سخت یخنی بریان.بسحاق اطعمه.
کماج گرم به دست آر و یخنیی بسحاق
که هرکجا که روی مثل این دو نیست رفیق.
بسحاق اطعمه.
ور کماج گرم و یخنی داری اندر توشه دان
گر پیاز کنده در انبان نباشد گو مباش.
بسحاق اطعمه.
از آن جوش یخنی برآورد کف
سر تیغ یاغی گرفتی بکف.بسحاق اطعمه.
شد از موج برفاب لرزنده خنب
کماج آمد از زخم یخنی بجنب.
بسحاق اطعمه.
در غارت خوان یخنی بردار و غنیمت دان
ترکانه اگر داری صوفی سر تاراجی.
بسحاق اطعمه.
دست بر دنبهء بریان زن و یخنی بگذار
سخن پخته همین است نصیحت بشنو.
بسحاق اطعمه.
هر طعامی در زمانی لذت دیگر دهد
صبح بغرا، چاشت یخنی، قلیه شب، کیپا سحر.
بسحاق اطعمه.
|| ذخیره یعنی هر چیز از مال و زر و اسباب و غله و حبوب و حیوانات و جز آن که وی را نگاهدارند تا هنگام حاجت به کار آید. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). ذخیره. کریص. (منتهی الارب). چیزی ذخیره نهاده از هر جنس که به روز ضرورت به کار آید. (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث). ذخر. ذخیره. پس انداز. پس افت. اندوخته. پس اوکند. (یادداشت مؤلف) :
مخور غم ز صیدی که ناکرده ای
که یخنی بود هرچه ناخورده ای.نظامی.
ادخار؛ یخنی ساختن. ذاخر؛ یخنی نهنده. (منتهی الارب). ذخیره؛ یخنی. پنهان کرده. (دهار). ذاخر، مدخر؛ یخنی نهنده. (یادداشت مؤلف).
- یخنی نهاده؛ ذخیره نهاده. (ناظم الاطباء). ذخر. مدخر. و رجوع به یخنی نهادن شود.
-امثال: هرچه نخوری یخنی بود. قره العیون. (از امثال و حکم دهخدا).
(1) - ن ل: پس ماندهء.
(2) - ن ل: بی توقف زود حلوا را بخور، و در این صورت شاهد ما نیست.
خیز ای واماندهء(1) دیده ضرر
باری این حلوای یخنی را بخور(2).مولوی.
- یخنی کردن گوشت؛ پختن آن. غذا درست کردن از آن :
بگو به مطبخی ما که گوشت یخنی کن
ز بهر قلیه و بورک در آب آن انداز.
بسحاق اطعمه (دیوان ص66).
|| گوشت پخته شدهء گرم یا سرد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). گوشت پخته شده. (غیاث). گوشت مهراپخته و معروف است. (لغات دیوان بسحاق اطعمه): لحم مسلوق؛ گوشت یخنی. (یادداشت مؤلف). هلاب؛ گوشت یخنی. (بحر الجواهر). || طعامی معروف. (آنندراج). آبگوشت. طخیفه. آبگوشتی که در آن سیر و سبزی باشد: یخنی ساده. یخنی کلم. یخنی بادنجان. (یادداشت مؤلف). خبینه. (بحر الجواهر) :
هرکه یخنی و کماج است مراد دل او
از بر کاک و زلیبی سفرش باید کرد.
بسحاق اطعمه (دیوان ص53).
من گرسنه و سیر نگردیده ز توشه
هم با سر انبانهء یخنی بفره بست.
بسحاق اطعمه (دیوان ص43).
(نشستگاهش) از قوصرهء خرما (رانش) از یخنی (کندهء زانو). (رسالهء خوابنامهء بسحاق ص152). بحمدالله که در این پای تخت دو نوخاسته هستند که در وقت مردی بوسه به لب تیغ آبدار می دهند یکی یخنی و یکی بریان... یخنی و بریان گفتند الشباب شعبه من الجنون ما جوانان درشت خوییم و ناگاه کنده ای فروگوییم. (بسحاق اطعمه ص133).
اینهمه نرمی تا بکی ای نان
با دل سخت یخنی بریان.بسحاق اطعمه.
کماج گرم به دست آر و یخنیی بسحاق
که هرکجا که روی مثل این دو نیست رفیق.
بسحاق اطعمه.
ور کماج گرم و یخنی داری اندر توشه دان
گر پیاز کنده در انبان نباشد گو مباش.
بسحاق اطعمه.
از آن جوش یخنی برآورد کف
سر تیغ یاغی گرفتی بکف.بسحاق اطعمه.
شد از موج برفاب لرزنده خنب
کماج آمد از زخم یخنی بجنب.
بسحاق اطعمه.
در غارت خوان یخنی بردار و غنیمت دان
ترکانه اگر داری صوفی سر تاراجی.
بسحاق اطعمه.
دست بر دنبهء بریان زن و یخنی بگذار
سخن پخته همین است نصیحت بشنو.
بسحاق اطعمه.
هر طعامی در زمانی لذت دیگر دهد
صبح بغرا، چاشت یخنی، قلیه شب، کیپا سحر.
بسحاق اطعمه.
|| ذخیره یعنی هر چیز از مال و زر و اسباب و غله و حبوب و حیوانات و جز آن که وی را نگاهدارند تا هنگام حاجت به کار آید. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). ذخیره. کریص. (منتهی الارب). چیزی ذخیره نهاده از هر جنس که به روز ضرورت به کار آید. (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث). ذخر. ذخیره. پس انداز. پس افت. اندوخته. پس اوکند. (یادداشت مؤلف) :
مخور غم ز صیدی که ناکرده ای
که یخنی بود هرچه ناخورده ای.نظامی.
ادخار؛ یخنی ساختن. ذاخر؛ یخنی نهنده. (منتهی الارب). ذخیره؛ یخنی. پنهان کرده. (دهار). ذاخر، مدخر؛ یخنی نهنده. (یادداشت مؤلف).
- یخنی نهاده؛ ذخیره نهاده. (ناظم الاطباء). ذخر. مدخر. و رجوع به یخنی نهادن شود.
-امثال: هرچه نخوری یخنی بود. قره العیون. (از امثال و حکم دهخدا).
(1) - ن ل: پس ماندهء.
(2) - ن ل: بی توقف زود حلوا را بخور، و در این صورت شاهد ما نیست.