یخچه
[یَ چَ / چِ] (اِ مصغر) یخ کوچک. || ژاله و تگرگ را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (برهان). تگرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری) (لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی). ژاله. (غیاث). بَرَد. غراب. رضاب. عضرس. سقیط. (منتهی الارب). سنگک. حب قر. حب المزن. (یادداشت مؤلف) :
یخچه می بارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان.رودکی.
|| مجازاً دندان معشوق :
یخچه بارید و پای من بفسرد
ورغ بربند یخچه را ز فلک.رودکی.
در عنبر تو لاله در بسد تو لؤلؤ
در غنچهء تو نسرین در یخچهء تو آذر.
بدرشاشی.
و رجوع به تگرگ و ژاله شود.
یخچه می بارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان.رودکی.
|| مجازاً دندان معشوق :
یخچه بارید و پای من بفسرد
ورغ بربند یخچه را ز فلک.رودکی.
در عنبر تو لاله در بسد تو لؤلؤ
در غنچهء تو نسرین در یخچهء تو آذر.
بدرشاشی.
و رجوع به تگرگ و ژاله شود.