یارمندی
[مَ] (حامص مرکب) کمک. یاری. همراهی. عون. معاونت. مددکاری :
کنون از من این یارمندی مخواه
بجز آنکه بنمایمت جایگاه.فردوسی.
که همواره پست و بلندی ز تست
به هر سختیی یارمندی ز تست.فردوسی.
چنین داد پاسخ که از ماست گنج
ز شهر شما یارمندی و رنج.فردوسی.
دگر آنکه پرسیدی از مرد دوست
ز هر دوستی یارمندی نکوست.فردوسی.
یارمندی دادن؛ کمک کردن. مساعدت کردن. همراهی :
مگر بخششت یارمندی دهد
به فیروزیم سربلندی دهد.فردوسی.
یارمندی کردن؛ اعانت کردن. معاضدت. مددکردن. یاری کردن. مساعدت کردن :
برین برکه گفتم نجویم زمان
اگر یارمندی کند آسمان.فردوسی.
- بی یارمندی؛ بی یاری. نداشتن دوست و رفیق :
ز بی یارمندی بنالند مردم
من از یارمندی که یاری ندارند.اوحدی.
- یارمندی نمودن؛ یاری و موافقت نشان دادن: تقافط؛ یارمندی نمودن نر و ماده به هم به گشنی کردن.
کنون از من این یارمندی مخواه
بجز آنکه بنمایمت جایگاه.فردوسی.
که همواره پست و بلندی ز تست
به هر سختیی یارمندی ز تست.فردوسی.
چنین داد پاسخ که از ماست گنج
ز شهر شما یارمندی و رنج.فردوسی.
دگر آنکه پرسیدی از مرد دوست
ز هر دوستی یارمندی نکوست.فردوسی.
یارمندی دادن؛ کمک کردن. مساعدت کردن. همراهی :
مگر بخششت یارمندی دهد
به فیروزیم سربلندی دهد.فردوسی.
یارمندی کردن؛ اعانت کردن. معاضدت. مددکردن. یاری کردن. مساعدت کردن :
برین برکه گفتم نجویم زمان
اگر یارمندی کند آسمان.فردوسی.
- بی یارمندی؛ بی یاری. نداشتن دوست و رفیق :
ز بی یارمندی بنالند مردم
من از یارمندی که یاری ندارند.اوحدی.
- یارمندی نمودن؛ یاری و موافقت نشان دادن: تقافط؛ یارمندی نمودن نر و ماده به هم به گشنی کردن.
درگاه آسان پرداخت برای ووکامرس
اتصال آسان پرداخت به ووکامرس برای تسهیل پرداختهای اینترنتی مشتریان؛ سریع، امن و سازگار با تمام کارتها.
مشاهده جزئیات محصول