یادگاری
[دْ / دِ] (اِ مرکب) آنچه برای یادبود و یادگار و یادآوری باشد. آنچه از کسی به یادگار ماند : به آواز ضعیف می گوید اگر چه میروم دو چیز میان شما می گذارم یادگاری یکی قرآن و یکی خاندان. (قصص الانبیاء 242). کاشکی استخوانی از تو یادگاریم بودی. (قصص الانبیاء ص 140).
ز شیرین بر طریق یادگاری
تک شبدیز کردش غمگساری.نظامی.
دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را
بشنو تو این سخن را کاین است یادگاری.
سعدی.
عمری از خلق روی پیچیدم
خدمتش را به جان پسندیدم
تا چنان شد ز شرمساری من
کاین فسون داد یادگاری من.
میر خسروی (از آنندراج).
برای سوختن من چو شعله تند مشو
اگر چه خار و خسم یادگاری چمنم.
محمد قلی سلیم (از آنندراج).
یادگاریهای عشق است اینکه با خود در عدم
سینهء صد پاره ای داریم و جیب چاک چاک.
فیاض (از آنندراج).
|| آنچه به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند. تحفه و ارمغان. || آنچه برای یادبود بر در و دیوار می نویسند یا بر تنهء درختان می کنند.
ز شیرین بر طریق یادگاری
تک شبدیز کردش غمگساری.نظامی.
دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را
بشنو تو این سخن را کاین است یادگاری.
سعدی.
عمری از خلق روی پیچیدم
خدمتش را به جان پسندیدم
تا چنان شد ز شرمساری من
کاین فسون داد یادگاری من.
میر خسروی (از آنندراج).
برای سوختن من چو شعله تند مشو
اگر چه خار و خسم یادگاری چمنم.
محمد قلی سلیم (از آنندراج).
یادگاریهای عشق است اینکه با خود در عدم
سینهء صد پاره ای داریم و جیب چاک چاک.
فیاض (از آنندراج).
|| آنچه به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند. تحفه و ارمغان. || آنچه برای یادبود بر در و دیوار می نویسند یا بر تنهء درختان می کنند.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول